The Middle Prince

198 50 4
                                    

همه چیز درباره چشم هاش بود.
وقتی پله های قصر رو تک به تک بالا اومد و قامت ظریف و برافراشته خودش رو جلوش اون جفت چشم هاش متعجب عرضه کرد، میتونست قسم بخوره همه یه بار دیگه شیفته اون وجود شده بودن.
خبر به سرعت داخل قصر مرکزی و اطراف پخش شد. امپراطور آهر هفته از قصر تابستانی برمی‌گشت و اینبار استثنا بود که همراهش نرفته بود. فرمانده سونگ برای آموزش محافظ های جدید بهش دستور داده بود که تپی قصر باقی بمونه.
و حالا اونجا بود ؛ میتونست اون شکوه بکر رو بار دیگه با چشمای خودش ببینه. قدم های آهسته و محکمی که جلوی فرمانده ارشد برداشت، اون نگاه نافذ و ملامت گر و در نهایت کلماتی که به درستی از میون لب هاش بیرون میومدن، همه و همه تموم محافظین رو مسحور میکرد.
میدونست که تنها خودش نیست که قصد تصاحب اون‌جایگاه رو داره. خطرناک ترین جایگاه محافظین قصر متعلق به محافظان شاهزاده میانی بود که تا اون روز، کای به خوبی از پس اون وظیفه براومده بود. ولی حالا میدون برای بقیه خالی شده بود.
به محض دور شدن اون حضور اشرافی، نگاه ها به دهان فرمانده ارشد دوخته شد.
- تا فردا صبح تصمیم در مورد محافظ بعدی شاهزاده میانی گرفته میشه. اگر دستوری از من بهتون نرسید میتونید ناامید بشید.
فرمانده سونگ بلافاصله به سمت بخش طبابت به راه افتاد.
نمیتونست اجازه بده این فرصت به راحتی از دستش فرار کنه. بدون توجه به قوانین از صف محافظین بیرون اومد و دنبال فرمانده به راه افتاد. بعد از سال ها هنوز هم قدم به قدم فرمانده برداشتن سخت بود.
+ فرمانده ارشد.
- درخواستت رو بگو محافظ چوی.
+ بذارید من از شاهزاده محافظت کنم.
فرمانده ارشد جلوی طاق راهرو منتهی به قصر شرقی ایستاد و رو به پسر پشت سرش کرد.
- تو از محافظین گارد سلطنتی امپراطور هستی محافظ چوی و-
+ و همونطور که شکا تونستید دستور بدید من توی قصر بمونم میتونید ترتیب اینکار رو هم بدید.
فرمانده ارشد همیشه از جسارت این پسر یکه میخورد. به راحتی حرف مافوقش رو قطع و نقض میکرد.
- دفعه بعد این گستاخی رو تحمل نمیکنم چوی سان.
سان تعظیم کاملی انجام داد و از این فرصت برای توضیح بیشتر خواسته‌ش استفاده کرد.
+ من یه بار تونستم امپراطور رو از سوقصد نجات بدم. بذارید از شاهزاده میانی محافظت کنم.
فرمانده سونگ چرخید و مسیر خودش رو ادامه داد‌. سان وقتی مانعی از طرف اون ندید به دنبال کردنش ادامه داد.
- محافظت از شاهزاده کار هر کسی نیست چوی.
سونگ مینگی از قالب فرمانده ارشد بیرون اومده بود و سعی داشت نصیحت های دوستانش رو هر جور شده به خورد پسر خوش خیال پشت سرش بده.
- میدونی چندتا محافظ خبره و چیره دست توی این راه از دست دادم؟! ۱۲ تا! توی فاصله ۴ سالی که به سن قانونی رسیده. اگر کای دووم نمیورد میشد سیزدهمی.
پله های قصر جانبی رو بالا رفت. غلاف شمشیر چوبی رنگش در برخورد با مهره های عقیق شمشیرش به صدا درمیومد.
- مسحور زیباییش نشو، چوی سان. اون نور خیره کننده ای داره که برای تماشا کردنش داخل سایه مرگ بایستی.
به اینجا که رسید سان ناچارا بازوی مافوقش رو گرفت. فرمانده سونگ متوقف شد و سرش رو چرخوند. نگاه پسرک مصمم بود و اون رو از به کار بردن بقیه تلاش هاش وامیداشت.
+ بذار دینمو بهش ادا کنم فرمانده.
سان مکث کرد و نگاهش رو بین دژ مستحکم نگاه روبروش چرخوند.
+ خودتون هم بهتر میدونید که هیچکس بهتر از من نمیتونه اینکار رو انجام بده.
فرمانده لحظه ای مکث کرد. سال ها زندگی در قصر و مصاحبت با شاهزاده میانی بهش ثابت کرده بود هر شخصی نمیتونه فرد مناسبی برای محافظت باشه. برای محافظت از شاهزاده اندام ورزیده و مهارت کافی نبود. نیاز به شخصی داشت که بتونه در برابر ذهن و کلمات شاهزاده ازش محافظت کنه.کسی که تاب دوئل در برابر خواسته های شاهزاده میانی رو داشته باشه.
- از تصمیمت مطمئنی؟
خودش هم مطمئن نبود که چوی سان میتونه فرد مناسبی باشه ولی فرد مناسب تری هم توی لیست محافظان سراغ نداشت. حداقل تا وقتی که کای برای ادامه خدمتش حاضر بشه.
+ کاملا فرمانده.
پسرک مطمئن بود. فرمانده سر تکون داد و هر دو به اتاقکی که کای تحت مداوا بود سرکشی کردن. طبیب اظهار امیدواری میکرد که زندگی هنوز تن تنومند اون پسر رو ترک نکرده.
فرمانده وقتی از حال سربازش مطمئن شد، مسیر رو به سمت قصر یشم در پیش گرفت. همزمان دستورات لازم رو به سان گوشزد میکرد.
+ شاهزاده عادات متفاوتی نسبت به امپراطور داره. شب ها داخل اتاقش ازش محافظت میکنی، مثل سایه دنبالش هستی و برخلاف بقیه پست های محافظتی که تجربه کردی باید باهاش صحبت کنی چوی سان.
سان برای لحظه ای یکه خورد.
- اجازه صحبت رو دارم؟
+ شاهزاده از اکثر قوانین قصر پیروی نمیکنن و هیچکس هم نمیتونه ایشون رو مجبور به پیروی کنه.
فرمانده از سرای اصلی که محافظان در حال تمرین بودن گذشت. افراد با دیدن سان که پشت سر فرمانده حرکت میکرد میتونستن امیدشون رو ناامید فرض کنن.
+ قوانین تو قوانینی هستن که شاهزاده وضع میکنن. باید خودت رو با اونا وفق بدی.
- بله فرمانده.
به زبون آورد و همزمان به فکر فرو رفت. تا به حال از منش و خصلت شاهزاده چیز زیادی نشنیده بود. به جز شایعات پرستیدنی که مردم سر زبون ها می‌نداختن، چیز زیادی از شاهزاده میانی نشنیده بود. قصر مرکزی پر از گزارش کارهای روزانه ولیعهد و شاهزاده سوم بود ولی درباره شاهزاده میانی به ندرت حرفی به میون میومد. دورافتاده و مطرود بود، مثل مکانی که درونش سکونت داشت.
- شاهزاده گاها دمدمی مزاج میشن پس ممکنه شاهد اعمال خشونت آمیزی باشی. تا زمانی که آسیبی به خودشون نرسه برای جلوگیری پیش قدم نشو. اولویت امنیت شاهزادست.
جلوی در ورودی اقامتگاه رسیدن. سان به نشونه فهمیدن سر تکون داد. مینگی نفس عمیقی گرفت و بعد از اطلاع حضورش وارد شد و سان پشت سرش قرار گرفت.
از پشت شونه های پهن فرمانده میتونست نگاه خسته شاهزاده رو‌ببینه. بار اول بود که اینچنین بی آلایش و زلال این موجود رو ملاقات میکرد. ابشار سیاهی که چهره غم زده‌ش رو قاب گرفته بود، روی بازوانش موج‌می انداخت. صداش مثل چند دقیقه پیش برافراشته و صریح بود، و نگاهش، تیز و برنده.
بعد از اعلام اسمش جلو رفت و با تعظیم کاملی خودش رو معرفی کرد. تعجبش از شناختی که شاهزاده نسبت بهش داشت رو درون پیچ و خم چهره‌ش پنهان کرد و سعی داشت اولین ملاقات خودش رو واجد صلاحیت برای محافظت از دومین پسر، و از قضا محبوب ترین پسر امپراطور بین عموم مردم، نشون بده. نمیتونست از نگاه شاهزاده بخونه که آیا از این انتخاب رضایت داره یا نه.
شاهزاده نیم نگاهی بیش به اون ننداخت. مخاطب صحبت هاش فرمانده بود و البته تاکید براینکه سان محافظ قصر مخصوص امپراطوره. فرمانده قصد داشت تا بهبودی کای این جایگاه رو موقتا در اختیار سان قراره بده. ولی چون سان بهتر از هر کس دیگه ای میدونست که اون اومده تا این جایگاه رو برای خودش تصاحب کنه.

Blue Orchid Where stories live. Discover now