The Arrow

176 35 27
                                    

کانگ یوسانگ.

دو کلمه در مجموع سه هجایی کوتاه بود. ولی بیشتر از سه دقیقه دو جفت چشم رو به لب های محافظ کیم خیره نگه داشت؛ دو جفت نگاه ناباور و منتظر برای تکذیب.

قرار بود جیوونگ یا با دست پر برگرده یا آرزوی دوباره محافظ شدن رو با خودش به گور ببره؛ البته اگر فرمانده سونگ اجازه میداد زنده از زیر دستش در بره. با دست پر برگشته بود و حالا داشت نگاه های ناخوشایندی رو تحمل میکرد. نگاه هایی که هرکدوم ازش میخواست که اقرار کنه که این یه شباهت اسمی سادست.

کانگ یوسانگ.

محافظ اصلی کوچکترین پسر امپراطور، از خونخوارترین محافظان کل امپراطوری و البته، وفادار ترین محافظی که هر سرباز دیگه ای میشناخت. حتی چوی سان هم نمیتونست منکر این بشه که اون یه شمشیرزن حرفه ایه. بارها تمریناتش رو دیده بود و میتونست قسم بخوره هیچ کس رو به مهارت اون ندیده. سریع بود و مثل سایه مرگ، بالای سر جسد هدفش میرسید. همه میدونستن که اون زاییده شده برای اینکه محافظ باشه و بدتر از اون، به دنیا اومده که از شاهزاده سوم محافظت کنه.

شاهزاده سوم، بی آزارترین پسر ملکه بود چون توسط خودش تربیت نشده بود. بیشتر وقتش رو به مطالعه میپرداخت و علوم سیاسی رو به علوم نظامی ترجیح میداد. بیشتر آموزه های زندگیش رو از دو برادرش آموخته بود. برادرانی که همیشه به لطافت باهاش برخورد میکردند و همین باعث و بانی خوی همیشه دوست داشتنی و پرنشاطش بود. به آرومی صحبت میکرد و روح نشاط اورش همیشه لبخند به لب انسان های اطرافش هدیه میکرد.

و این انسان خردمند و بی آزار توسط کانگ یوسانگ محافظت میشد. افسانه های زیادی درمورد این دو نفر سر زبون ها میچرخید. در اینکه شاهزاده سوم خودش شخصا اون پسر رو برای محافظت انتخاب کرده بود شکی نبود ولی اینکه چطور اون پسر تونست با یک نگاه بفهمه که داره سایه مرگ رو به خلوت خودش راه میده توجه بسیاری رو جلب میکرد. چرا یه پسرک لطیف و کم سن و سال، یه سلاح کشتار جمعی رو کنار خودش انتخاب میکنه؟ یا شاید بهتره بپرسیم، اصلا اون پسر میدونست که داره سلاح کشتار جمعی رو کنار خودش نگه میداره؟

این رازی بود که دلیلش تا به اون روز از استراحتگاه پسر سوم به بیرون درز نکرده بود. در همه مراسمات و جشن ها، کانگ یوسانگ بالای سر پسرک قرار داشت و مثل ناقوس همه چیز رو رصد میکرد، مبادا چیزی از نگاه ریزبینش فرار کنه. ساکت و صامت و روح وار وجود داشت بدون اینکه فضای اطرافش رو آشفته کنه.

و این دلایل کافی بودن تا بهش فرصت بدن سوقصد موفقی داشته باشه؛ اگر چوی سان سر راهش قرار نمیگرفت و کیم جیوونگ، کماندار قابلی نبود. این واقعیت که جیوونگ اون پسر رو شکار کرده بود از چشم هیچکدوم پنهان نبود. فرمانده هم تا الان قطعا این خبر رو شنیده بود و اونوقت باید تصمیم میگرفت تا به سرزنش اون پسر ادامه بده یا تشویقش کنه. درسته شاهزاده طعمه پر ریسک و ارزشمندی بود ولی تا طعمه قابل توجهی توی تله نذاری، شکار بزرگی هم به دام نمی افته.

Blue Orchid Where stories live. Discover now