( 97 ) new part ✨

3.2K 446 381
                                    

یک ادیت کوتاه از صحبت های جونگکوک
اگر نتونستید ببینید توی چنل هم گذاشته شده 🥺💜

Vkook_bts1399



خلاصه ی پارت قبل : تهکوک خونشون رو عوض کردند ، جونگکوک کلی خرابکاری توی آشپزخونه کرد ، رفتن دکتر ، بچه وارد ماه سوم شد و صدای قلبش رو گوش دادند ، جونگکوک هیچ ریکشنی نتونست به صدای قلب بچه بده ، رفتند خونه ی سوکجین و نامجون




~ third person pov ~



پسرک که سرش رو روی شونه ی دختر امگا گذاشته بود ، با اخم خطاب به بکهیون گفت : می زدی تو دهنش خب
حق نداره این شکلی پشت سرت حرف بزنه

پسر شونه ای بالا انداخت و همون‌طور که روی پای برادرش طرح های فرضی می کشید جواب داد : پشت سرم حرف زدن
نمی تونم برم تو روشون بگم که فهمیدم
برام مهم نیستن اصلا

جونگکوک اخم کوچیکی کرد و پرسید : می خوای بیام مدرستون ؟ من خوب بلدم دهنشون رو سرویس کنم ! می تونی از بابات بپرسی
خوب خبر داره چیکارا کردم

پسر کوچیک تر لبخندی به مهربونی هیونگش زد و گفت : نیازی نیست هیونگ
من خودم از پس همشون بر میام

پسر امگا از جاش بلند شد و لباسش رو مرتب کرد و قبل از اینکه از اون جمع جدا بشه گفت : هروقت کارای خونه تموم شد بهتون میگم بیایید خونمون باشه ؟

سویون با یادآوری اثاث کشی دوستش ضربه ی آرومی به سرش زد و گفت : به کل یادم رفته بود
می خوای بیام کمکت ؟ من بیکارما به جز روزایی که کلاس دارم

جونگکوک سرش رو تند تند به نشونه ی منفی تکون داد و با گفتن اینکه مشکلی نیست ، سریع سمت مبلی که آلفاش روش نشسته بود رفت و پیش مرد نشست و سرش رو روی شونش گذاشت

تهیونگ با لبخند زیرچشمی به جفتش نگاه کرد و همون‌طور که سرش رو برای آقای جئون تکون می داد ، پسرکش رو بیشتر به خودش فشار داد و امگا رو توی بغلش گرفت

آقای جئون لبخند کوچیکی به پسرش زد و خطاب به آلفای اصیل ادامه داد : جونگکوک که علاقه نداره تو شرکت کار کنه
سوکجین هم بیزنس خودش رو راه انداخته و دیگه مثل قبل وقت نداره
هیچ کدوم از آشناهایی که میشناسم هم نمی تونند شرکت رو توی دستشون بگیرند حالا چه وقتش رو ندارن چه حوصلش رو
دیگه خواستم بدونم تو کسی رو میشناسی ؟ من دیگه اصلا حوصله ی شرکت و کار رو ندارم واقعا
توهم که می دونم چقدر سرت شلوغه

مرد جفتش رو بیشتر به خودش فشار داد و با کمی فکر کردن جواب داد : فکر کنم کسی رو میشناسم که بتونه از پسش بر بیاد و مورد اعتماد هم باشه
ازش می پرسم بهتون خبر میدم حتما




~ a few days later ~
~ third person pov ~


همون‌طور که در حال نوازش کردن شکم جفتش که نه تنها تمام عضلات و تختی خودش رو از دست داده بود ، بلکه کمی هم جلو اومده بود و خود نمایی می کرد بود ، با مهربونی از پسرک پرسید : برای نتیجه ی خوبی که از کالکشن کریسمس گرفتیم قرار شده بود پسرا رو مهمون کنم ولی گفتم بهتره همه رو باهم دعوت کنم
نظرت چیه فدات بشم ؟ حوصله داری ؟

Stubborn Omega _ Vkook Where stories live. Discover now