Ciao همگی
( سلام به ایتالیایی🌚)خلاصه ی پارت قبل : بعد از کلی کولی بازی های کوک رفتند دکتر ، جونگکوکشی حامله تشریف دارند 🤰🏻
~ third person pov ~
به پسر که بدون حرف به بیرون از شیشه ی ماشین خیره شده بود نگاه کرد و آروم دستش رو با دست آزادش گرفت و بوسه ی نرمی روش گذاشت و با مهربونی اسم پسرک رو صدا
با ندیدن ریکشنی از جفتش ، این دفعه بلند تر اسمش رو صدا زد که پسر کوچیک تر تکون ریزی خورد و آروم جواب داد : بله ؟
تهیونگ لبخند کوچیکی به جفتش زد و بعد از اینکه دوباره دست پسر رو بوسید ، پشت چراغ قرمز ایستاد و گفت : انقدر خودت رو اذیت نکن
باهم درستش می کنیم خب ؟جونگکوک با عصبانیت دست لرزونش رو از دست های گرم جفتش بیرون کشید و گفت : چی رو درست می کنیم ته ؟ تو حاضر میشی برم سقطش کنم ؟
با اخمی که آلفا کرد ، تک خنده ای از روی حرص کرد و ادامه داد : دیدی ؟ حاضر نیستی حتی بهش فکر کنی
پس انقدر نگو درست میشه درست میشه
هیچ چیزی قرار نیست درست بشهمرد بزرگ تر نفس عمیقی کشید و با سبز شدن چراغ پاش رو روی گاز گذاشت و شروع به حرکت کردند
پسر امگا با اشک هایی که بدون اجازش روی صورتش میریختند ، هِقی زد و داد زد : تو گفتی بدون اجازه ی من نمی زاری این اتفاق بیوفته
قول داده بودی به من لعنتی !الفا آهی کشید و ماشین رو گوشه ای پارک کرد و سمت جفتش برگشت و با گرفتن دست های جونگکوک گفت : کوک
به مسیح قسم که منم نمی دونستم
دیدی که وقتی دیدم امادگیش رو نداری دیگه راجبش حرف نزدمپسر امگا بدون هیچ جوابی ، دست های لرزونش رو از توی دستای آلفاش بیرون کشید و سرش رو سمت شیشه برگردوند و به بیرون نگاه کرد و بدون هیچ صدایی به گریه کردنش ادامه داد
تهیونگ هم که می دونست امگاش نیاز داره خودش رو اروم بکنه ، آه بی صدایی کشید و دست پسر رو دوباره توی دستش گرفت و شروع به رانندگی کرد
با باز شدن در خونه توسط خانم پارک ، جونگکوک بدون توجه به سلام هایی که بهش میشد با قدم هایی که روی زمین می کوبید سمت پله ها رفت و بدون هیچ حرفی سمت اتاقش رفت و در رو با بیشترین صدایی که می تونست تولید کنه بهم کوبید
همه با تعجب به پسر امگا نگاه کردند که خانم پارک نگران پرسید : چیزی شده تهیونگ ؟
مرد آلفا نفس عمیقی کشید و روی مبل نشست و آروم گفت : میشه به من یک لیوان آب بدید لطفا ؟
خانم پارک سری برای مرد تکون داد و سمت آشپزخونه رفت و بعد از چند ثانیه با لیوان آبی برگشت و لیوان رو دست مرد داد
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، کسی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل ا...