My stubborn son

89 36 38
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

همونطور که طرح های جدید روی میزش رو بررسی میکرد، ریز ریز از قهوه اش مینوشید. با ضربه ای که به در اتاق خورد، سرش رو بلند کرد و به فرد پشت در اجازه ورود داد.

منشی شخصیش با کلافگی وارد اتاق شد و باعث شد با کنجکاوی بهش نگاه کنه.

_ چیشده؟؟

× این لعنتیا دارن دیوونن میکنن....مدام غر میزنن که این طراح جدید طرح هاشون رو قبول نمیکنه و همش ایراد الکی میگیره...میگن تازه اومده ولی برای همشون تصمیم میگیره...اگه اینجوری پیش بره استعفا میدن

_ خب بدن مهم نیست

× وانگ فاکینگ ییبو دیوونه شدی؟؟ همه طراحا استفعا بدن؟ به با ۴ تا پروژه جدیدی که قرارداد بستیم چیکار کنیم؟

_ سخت میگیری جکسون

× تو منو میکشی ییبو میکشی...من نمیدونم باهاشون جلسه میذارم

_ باشه برای فردا

× یااااا وانگ ییبو میخوای بمیری؟

_ جکسون فکر نمیکنی با رئیست خیلی خشنی؟

× رییس به ت...مم...گمشو دو ساعت دیگه اتاق کنفرانس باش

چشم غره ای به چهره نیمه خندون ییبو رفت و بعد از بیرون رفتن از اتاق، دررو کوبید. ییبو واقعا خوشحال بود که جکسون قبول کرده منشی شخصیش باشه، گرچه احتمال به قتل رسیدنش رو بالا میبرد.

ولی خیلی خوب از پس کاراش برمیومد. با یادآوری جلسه دو ساعت دیگه، تلفن رو برداشت.

_ من رو به اتاق آقای شیائو وصل کنید

منشی: چشم

طولی نکشید که صداش توش گوشش پیچید.

+ با من کاری داشتید رییس؟

_ صدای اعتراض طراحا بلند شده

+ به من چه وقتی همشون یک مشت طراح بیخودن...حالا میفهمم چرا به مدت یکسال به جای سود ضرر کردید

_ به هرحال دو ساعت دیگه جلسه اس...قراره کلی اعتراض کنن

+ فهمیدم...فعلا میرم به کارم برسم

بی توجه به اینکه آیا ییبو میخواد حرفی بزنه یا نه، تلفن رو گذاشت. ییبو نگاهی به تلفن انداخت و پوزخند ریزی زد. دقیقا ۲ ساعت بعد، جکسون با همون حالتی که از اتاق بیرون رفته بود، بدون در زدن وارد اتاق شد.

_ این اتاق در داره جکسون

× این اتاق نیست طویله اس پس نیازی به در زدن نیست...بیا جلسه رو شروع کن

ییبو سرش رو با تاسف بابت رفتار منشیش، یا بهتر بود میگفت دوست صمیمیش تکون داد و بعد پوشیدن کتش از اتاق بیرون رفت. دم در اتاق کنفرانس، جکسون بازوش رو گرفت و غر زد.

imagine YizhanWhere stories live. Discover now