what's the reason☆

322 75 9
                                    

ووت، کامنت و معرفی به دوستاتون یادتون نره.

ییبو از جاش بلند شد ولی قبل از اینکه از اتاق خارج بشه دستش توسط ژان گرفته شد.

+ ییبو

ییبو نگاه منتظری بهش انداخت.

+ باید حرف بزنیم

ییبو سری تکون داد و به اتاق خودش اشاره کرد. پشت میزش نشست و به ژان نگاه کرد.

+ فکر کردی نمیفهمم داری نادیدم میگیری؟

_ میفهمی توی چه موقعیتی هستیم؟ باید برای یک ماموریت مهم اماده شیم. من وقت ندارم

+ تا اون دلیل لعنت شده ای که به خاطرش باهام بهم زدی رو بهم نگی بیخیالت نمیشم

_ همه چی تموم شده ژان و دلیلش رو هم همون موقع بهت گفتم

+ دروغ گفتی ییبو خودتم میدونی... هم من هم تو خوب میدونیم که این حس واقعیت نیست

_ برو سرکارت ژان

+ ییبو

_ این یک دستوره افسر شیائو

+ الان اهمیتی به دستورت نمیدم باید بهم بگی ییبو

_ ژان تمومش کن

+ بهم بگو... حرف بزن ییبو

ییبو با کلافگی داد زد

_ این کارو برا تو کردم... برا محافظت از تو. برا اینکه نمیتونم از دستت بدم. چون من لعنتی عاشقتم

ژان بی معطلعی جلو رفت، دست هاش رو دو طرف صورتش گذاشت و لب هاش رو روی لب های نرمش کوبید. دیگه همه چی تموم شد آرزویی ‌ک ژان توی این سه ماه داشت براورده شده بود.

تمام این مدت امیدوار بود دلیل ترک شدنش عدم علاقه ییبو نباشه و حالا دیگه هیچی مهم نبود‌. اگه تاوان این رابطه قراره بود مرگ باشه با آغوش باز ازش استقبال میکرد و مطمئن بود ییبو هم پسش نمیزنه.

imagine YizhanWhere stories live. Discover now