my sexy bodyguard

104 39 67
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

با صدای در اتاقش، از روی تختش بلند شد و دستی به سر و روش کشید. قبل از اینکه بیرون بره، نگاهی توی آیینه به خودش انداخت تا از مرتب بودن سر و وضعش مطمئن بشه. وقتی خیالش راحت شد، در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت.

دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و با قدم های آروم در عین حال پر غروری به طرف اتاق پدرش راه افتاد. صدایی قدم های کسایی که مثل جوجه اردک پشت سرش بودن، عصبیش میکرد. ولی چاره ای جز تحملشون نداشت.

مقابل در اتاق ایستاد و اجازه داد یکی از افراد همراهش، در بزنه. چند لحظه بعد با اجازه پدرش وارد اتاق شد.

_ گفته بودید میخواید منو ببینید

× بشین

نفسش رو بیرون داد و روی مبل توی اتاق نشست. دست هاش رو از توی جیبش در آورد و دو طرف بدنش گذاشت. با چشم غره ای که پدرش بهش رفت، کلافه چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و درست نشست. کمرش رو صاف کرد، پاهاش رو به هم چسبوند و دست هاش رو روی پاهاش گذاشت.

برای بار نمیدونست چند میلیونیم؟ یا شایدم به میلیارد میرسید، باید میگفت که از اینکه یک شاهزاده متولد شده متنفره. ولی خب نمیتونست سرنوشت رو تغییر بده، میتونست؟

با شنیدن صدای پدرش، بیخیال فکر کردن به سرنوشت و بقیه چیزا شد و بهش نگاه کرد.

× تمام بادیگاردهای قبلیت رو اخراج کردم...یک تیم دیگه واست آوردم و بادیگارد اصلیت رو این بار خودت انتخاب کن

_ من اصلا نمیفهمم.....من خودم از همه اون بادیگاردها قوی ترم....چرا باید این همه بادیگارد داشته باشم؟

× اونا علاوه بر اینکه بادیگاردهاتن....پیش مرگتم هستن...آسیب میبینن و میمیرن که تو سالم باشی و زنده بمونی

_ پس بگید زندگی اون ها ارزشی نداره

× وانگ ییبو.....با من لج نکن...همین الان میری از بین افرادی که پایینه انتخاب میکنی.....نمیخوام هیچ مخالفتی بشنوم

ییبو با حرص نفسش رو بیرون داد و از سرجاش بلند شد. بی توجه به تمام تشریفات، از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش کوبید.

با همون حرص از پله ها پایین رفت و روی صندلی سلطنتی، مقابل ۲۰ مردی که اومده بودن تا به عنوان بادیگار اصلی انتخاب بشن نشست.

مباشر پدرش، لیستی رو توی دستش داشت و از نفر اول ردیف شروع کرد. بعد از بررسی شرایط هرکدوم، اون هارو رد یا تایید میکرد. با رسیدن به نفر وسطی، بدون خوندن اطلاعاتش و با نگاهی به سرتا پاش گفت:

× برو ردی

صدای بهشتی در عین حال خشمگین پسر، باعث شد ییبو که تا اون لحظه سرش پایین بود، سرش رو بالا بیاره و بهش نگاه کنه.

imagine YizhanWhere stories live. Discover now