I Fell In Love With The Devil

159 54 18
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

= چرا فقط بیخیالش نمیشی؟؟

+ منظورت چیه؟؟

=اون یه روانیه واقعیه....یه شیطان بی رحم....باید خودتو نجات بدی....فرار کن منم کمکت میکنم

+ چی میگی؟؟ حرفاتو نمیفهمم

= میخوای بگی نمیدونی چطور آدمیه؟؟ میخوای بگی نمیدونی همه حتی از شنیدن اسمشم وحشت دارن؟؟

+ برای من اون شیطانی که شما میگید نیست....من دوستش دارم

= اون یه روانیه چطور دوستش داری؟

+ برام مهم نیست حالاهم از اینجا برو تا نیومده....برو

سری برای دوست مجنونش تکون داد و بلند شد.

= پس وقتی پشیمون شدی سراغ من نیا

اینو گفت و تنهاش گذاشت.

خیلی از رفتنش نگذشته بود که صدای باز شدن در رو شنید. میدونست هیچوقت این ساعت خونه نمیاد، پس احتمالا از دوربین ها دیده بود که اون اینجا بوده و حالا به خونه اومده بود تا ازش جواب بگیره.

با شنیدن صدای قدم هاش از جاش بلند شد و با اضطراب انگشت هاش رو توی هم قفل کرد. با دیدنش، با همون اخم غلیط و نیشخند پررنگی که تضاد ترسناکی با اخمش داشت، اب دهنشو قورت داد.

با هر قدمی که جلو میومد یک قدم عقب میرفت تا جایی که کمرش به دیوار برخورد کرد و چند ثانیه بعد دستش درست کنار سرش روی دیوار کوبیده شد.

_ اینجا چه غلطی میکرد؟؟

+ اون...اون دوستمه...اومده بود....حالمو بپرسه

_ حالتو بپرسه یا بازم فراریت بده؟

+ نه...نه قسم....قسم میخورم...نمیخواستم...فرار....کنم

× من بَدَم شیائو ژان....من یه شیطانم ولی برای بقیه....من فقط برای توی لعنتی خوبم....من دیوونم ولی تو این دیوونگی رو دوست داری...دیوونگی من برای تو خوبه....منو برای خودت تبدیل به همون شیطانی که همه ازش میترسن نکن....جرعت نکن ترکم کنی

دست های لرزونش رو بالا اورد و دور گردنش گذاشت. تنش از ترس و استرس یخ کرده بود ولی قرار نبود عقب بکشه.

+ من هرگز....ترکت نمیکنم....من عاشقتم....هیچوقت ولت نمیکنم....قسم میخورم

برای بار هزارم از وقتی با ژان آشنا شده بود، خودش رو بابت ترسوندنش لعنت کرد. این خرگوش کوچولوی شیرین نباید میترسید، ولی لعنت بهش که ذات واقعی اون یک شیطان بود.

_ خوبه...تو باید تا ابد توی آغوش من بمونی

+ من زندانی که تو زندانبانش باشی رو دوست دارم وانگ ییبو

فاصله اش رو باهاش از بین برد، لب های سردش رو روی لب هاش گذاشت و از ترس خودش به آغوش خودش پناه برد. ییبو هم دست هاش رو دور پیچید و تمام وجودش رو در آغوش کشید.

ژان بهشتش وسط این جهنم سوزان بود و هرگز نمیذاشت آسیبی ببینه.

imagine YizhanWhere stories live. Discover now