لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
( یک ایمجین داغ و تازه رو داشته باشید)به سرعت از ماشین پیاده شد و به طرف رستوران رفت. بازم دیر کرده بود و این دفعه دیگه دوست پسر مهربونش قطعا میکشتش.
وارد رستوران شد و بعد از کمی نگاه کرد موفق شد ببینتش. با سرعت به طرفش رفت و پشت میز نشست.
_ سلام...بخشید ببخشد میدونم دیر کردم
سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد. لبخند آرومی زد.
+ اشکال نداره منم تازه رسیدم
_ به هرحال خیلی ببخشید. سرم با یک کیس جدید شلوغه
+ ماجرا چیه؟
به چهره آروم و فرشته گونه دوست پسرش نگاه کرد و لبخند پر رنگی زد.
_ نمیخوام اذیت بشی آخه
+ اذیت نمیشم بگو
لبخندش کم کم محو شد و جای خودش رو به نگرانی داد.
_ راستش یک پرونده قتل جدیده و خیلی خیلی عجیبه. اولش کسی فکر نمیکرد این قتل ها انقدر وحشتناک بشن. ولی شدن
+ ییبو یکم واضح تر حرف بزن
_ راستش رو بخوای هیچکدوم از قتل ها شبیه به هم نیستن. نه مقتول ها، نه محل قتل و نه حتی شیوه قتل هیچ چیز مشترکی بینشون نیست
+ خب پس مشکل چیه؟
_ این یک قتل زنجیره ایه
+ وقتی هیچی از قتل ها مشترک نیست. پس چطور میگی زنجیره ای؟
نگاه مردد ییبو و دست هایی که با اضطراب بهم کشیده میشد، باعث میشد مشکوک بشه.
+ چیزی هست که باید بهم بگی ییبو؟ درسته؟ این اولیه باریه که یکی از پرونده هات رو برای من شرح میدی
_ راستش...خب....کتابت هست...که چاپ شده...
+ ییبو من کتاب زیاد دارم کدومش؟
_ کتاب نیمه تاریک
+ آهان اون کتاب که راجب یک نویسنده بود که توی ظاهر شخصیت مهربونی داره ولی شب ها تبدیل به یک قاتل بی رحم میشه...خب؟؟؟؟
_ آم راستش....همه اون قتل هایی که تا حالا اتفاق افتادن....دقیقا شبیه به کتابه....شبیه کتابی که تو نوشتی
رنگ پریده ژان و دست های لرزونش نشون میداد چقدر از این موضوع ترسیده. سریع دست های ژان رو گرفت و سعی کرد آرومش کنه.
_ هی...هی...ژان...آروم باش
+ یعنی....یعنی داری میگی....از کتاب من....از روی کتاب من...دارن آدم میکشن؟؟؟ آره ییبو؟ کتاب من...باعث قتل یک عده آدم....یک عده آدم بی گناه شده؟
YOU ARE READING
imagine Yizhan
Short Storyایمجین هایی با ژانرهای مختلف از کاپل جذاب و دوست داشتنی ییژان