Darkside

153 43 42
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
( یک ایمجین داغ و تازه رو داشته باشید)

به سرعت از ماشین پیاده شد و به طرف رستوران رفت. بازم دیر کرده بود و این دفعه دیگه دوست پسر مهربونش قطعا میکشتش.

وارد رستوران شد و بعد از کمی نگاه کرد موفق شد ببینتش. با سرعت به طرفش رفت و پشت میز نشست.

_ سلام...بخشید ببخشد میدونم دیر کردم

سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد. لبخند آرومی زد.

+ اشکال نداره منم تازه رسیدم

_ به هرحال خیلی ببخشید. سرم با یک کیس جدید شلوغه

+ ماجرا چیه؟

به چهره آروم و فرشته گونه دوست پسرش نگاه کرد و لبخند پر رنگی زد.

_ نمیخوام اذیت بشی آخه

+ اذیت نمیشم بگو

لبخندش کم کم محو شد و جای خودش رو به نگرانی داد.

_ راستش یک پرونده قتل جدیده و خیلی خیلی عجیبه. اولش کسی فکر نمیکرد این قتل ها انقدر وحشتناک بشن. ولی شدن

+ ییبو یکم واضح تر حرف بزن

_ راستش رو بخوای هیچکدوم از قتل ها شبیه به هم نیستن. نه مقتول ها، نه محل قتل و نه حتی شیوه قتل هیچ چیز مشترکی بینشون نیست

+ خب پس مشکل چیه؟

_ این یک قتل زنجیره ایه

+ وقتی هیچی از قتل ها مشترک نیست. پس چطور میگی زنجیره ای؟

نگاه مردد ییبو و دست هایی که با اضطراب بهم کشیده میشد، باعث میشد مشکوک بشه.

+ چیزی هست که باید بهم بگی ییبو؟ درسته؟ این اولیه باریه که یکی از پرونده هات رو برای من شرح میدی

_ راستش...خب....کتابت هست...که چاپ شده...

+ ییبو من کتاب زیاد دارم کدومش؟

_ کتاب نیمه تاریک

+ آهان اون کتاب که راجب یک نویسنده بود که توی ظاهر شخصیت مهربونی داره ولی شب ها تبدیل به یک قاتل بی رحم میشه...خب؟؟؟؟

_ آم راستش....همه اون قتل هایی که تا حالا اتفاق افتادن....دقیقا شبیه به کتابه....شبیه کتابی که تو نوشتی

رنگ پریده ژان و دست های لرزونش نشون میداد چقدر از این موضوع ترسیده. سریع دست های ژان رو گرفت و سعی کرد آرومش کنه.

_ هی...هی...ژان...آروم باش

+ یعنی....یعنی داری میگی....از کتاب من....از روی کتاب من...دارن آدم میکشن؟؟؟ آره ییبو؟ کتاب من...باعث قتل یک عده آدم....یک عده آدم بی گناه شده؟

imagine YizhanWhere stories live. Discover now