The third time is the last time

91 31 37
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

با شنیدن خسته نباشید گفتن استاد، جزوه اش رو توی کیفش انداخت و از سرجاش بلند شد. با پاش ضربه ای به پای دوستش زد و بی حوصله غر زد.

+ پاشو دیگه دارم میمیرم از گرسنگی

سهون غری زد و سرش رو از روی میز برداشت.

سهون: لعنت به اون روزی که من گفتم برای تحصیل میخوام بیام چین که توی این دانشگاه فاکی تو رو ببینم و باهات دوست بشم

ژان بیخیال آدامس توی دهنش رو باد کرد و ترکوندش.

+ پا میشی یا ولت کنم تنها برم اوه سهون؟

سهون از سر جاش بلند شد و بعد از انداختن کوله اش، روی شونه اش، همراه ژان از کلاس بیرون رفت. همونطور که حرف میزدن، با قدم های آرومی به طرف سلف دانشگاه میرفتن.

که با گرفته شدن کوله ژان و کشیده شدنش از روی شونه اش متوقف شدن. ژان با بی حوصلگی سرش رو برگردوند و با یک اکیپ از بچه پولدارهای دانشگاه که فکر میکردن دنیا زیرپاهاشونه مواجه شد.

+ کولمو پس بده

ژان پسر محبوب، دوست داشتنی و با ادب دانشگاه بود که همه دوستش داشتن و این روی اعصاب اکثر پسرای دانشگاهشون مثل یک کره اسب تازه راه افتاده یورتمه میرفت.

× اگه ندم چی میشه جوجه؟ میخوای با اون مچای ظریفت منو بزنی؟

سهون اومد حرفی بزنه ک ژان دستش رو فشار داد. اصلا دلش نمیخواست توی دردسر بیوفته، پس فقط دستش رو دراز کرد و حرفش رو تکرار کرد.

+ کولم رو....پس...بده....

× منم گفتم اگه ندم میخوای چیکار کنی؟

ژان با حس جمع شدن بچه های دانشگاه دورشون نفسش رو با کلافگی بیرون داد.

+ دنبال دردسر میگردی؟

× تو فکر کن آره

ژان با قدم های ارومی جلو رفت و مقابل پسر ایستاد. خوشبختانه اختلاف قدیشون طوری نبود که خیلی واضح باشه. کوله اش رو گرفت و توی یک حرکت از دست پسر کشیدش.

بعد به طور نمایشی یقه اش رو مرتب کرد و سرش رو نزدیک گوشش برد.

+ با من در نیوفت....این بار اول....

حرفش رو زد و بدون اینکه اجازه بده اون جوابی بده همراه سهون از راهرو بیرون دفت.

سهون: چرا نمیزنی دهنشو صاف نمیکنی؟ یا نمیذاری من این کارو بکنم؟

+ بیخیال هون...حوصله دردسر داری؟ فقط ۲ ترم دیگه داریم نمیخوام واسه خودم مشکل درست کنم

سهون: حداقل بهش بگو

+ چی بهش بگم؟ مگه بچه ام هون؟ بیخیال بلاخره بیخیال میشه

imagine YizhanWhere stories live. Discover now