23

80 33 5
                                    


ژان چشمانش را نبست.می خواست شاهد معجزه ای باشد که داشت اتفاق می افتاد اگر ییبو او را می بوسید یعنی احساسش مثل او عاشقانه بود و...لبهای کوچک و شیرین ییبو روی لبهای بیحرکت او نشست!

ییبو از لذت بوسه ای که در آرزویش بود بی اختیار چشمانش را بست.مثل معجزه،باور نکردنی بود.بالاخره لبهای عاشقش به لبهای نرم و داغ ژان رسیده بود.پسری که در عرض چند روز قلبش را صاحب شده بود!

ژان هنوز هم تکان نمی خورد.نمی توانست یا نمی خواست نمی دانست! انگار دوست داشت جهان از چرخش می ایستاد و زمان،در این لحظه ی غیرممکن تا ابد ثابت میماند.این بوسه مُهر قبول عشق ییبو عزیزش بود!

یک تماس ساده بود با نوک لبهای بسته اش...مثل همان که به گونه اش نشانده بود فقط اینبار کمی بیشتر فشرد و شاید در انتظار جواب ژان کمی بیشتر هم نگه داشت اما ژان...حتی نفس هم نمی کشید!

مسلماً این بهترین بوسه ی دنیا بود.انگار مرده بود و در جهانی دیگر، شاید در بهشت، با نوازش لبهای فرشته ای زیبا جان دوباره گرفته بود وگرنه یک بوسه ی ساده و سطحی نمی توانست به همین راحتی او را از شوق فلج کند!

شرم اجازه نداد ادامه بدهد.سرش را عقب کشید و ناخواسته چشمهایش را باز کرد.ژان همچنان به او خیره مانده بود!انگار مجسمه ی دیوید بود!همانقدر زیبا و بی نقص اما سنگی! ییبو وحشت کرد.نکند اشتباه کرد؟نکند وقتش نبود!نکند خوشش نیامد؟نکند هنوز رابطه جسمی نمی خواست؟یا چه ..چرا اینطور نگاهش میکرد؟چرا متقابلاً او را نبوسید؟!

ژان هنوز هم نمی خواست شروع کند.میترسید با این عشق دیوانه واری که به زور در دلش به افسار کشیده بود و نیازهایی که با شناختن ییبو بوجود آمده و فقط خود ییبو می توانست برطرف کند به او صدمه بزند ولی بعد از چشیدن تن آسمانی او هرچند برای لحظه ای،دیگر چطور می توانست آرام بماند؟!

"من...اشتباهی کردم یا..."حرف ییبو شروع نشده ژان چنان ناگهانی به سمتش خیز برداشت و چنان محکم لبهایش را به لبهای او کوبید که سر ییبو عقب پرت شد و لبهایش از فشار لبهای ژان از هم باز شد ولی ژان در تعقیب دهانش رویش خزید و او را هم روی تخت به پشت انداخت!

لطافت لبهای معصوم ییبو هم مثل پاستیل بود.همانقدر شیرین و لذتبخش و...خوردنی و ژان انگار هر چه از معاشقه بلد بود بناگه از یاد برده دوباره نوجوانی شده بود که تجربه ناشیانه ی اولین بوسه را بدست می آورد. چنان بی وقفه و نفسگیر می بوسید که حس میکرد لبهایش آتش گرفته ولی نمی توانست دست بکشد حتی حس میکرد لبهایش برای عشقبازی با ییبو کافی نیست.زبانش را فرو کرد و در دهان خیس ییبو گرداند دیوانه تر شد!

ییبو رسماً زیر فشار تن و بوسه های دیوانه وار ژان گیر افتاده ضربان قلبش با این رفتار وحشیانه به اوج خود رسیده بود.چقدر بوسه هایش عالی بود. هوس آلود و پر از نیاز. کنترلگر و پرقدرت با طعم خوب خواسته شدن!ییبو مست از دهان زورگویی که لبهای او را به اسارت گرفته بود و شور عشق و شهوت این پسر جذاب را نشانش میداد نفس نفس میزد که خزش زبان ژان را درون دهان خود حس کرد و لرز عجیبی به تنش افتاد.این اولین قدم ورود ژان به تن او بود!

Fight 4 YouOnde histórias criam vida. Descubra agora