25

94 27 6
                                    

واسه آپِ دو قسمت قبلی عجله داشتم؛ با پوزش یادم رفت هشدارِ اسمات بزنم.

""""""""""""""""""""""""""""""اسمات""""""""""""""""""""""""""""""

ژان از تخت پایین آمد:"من دوش بگیرم بعد تو برو"و در حالیکه به سمت در میرفت اضافه کرد:"باید زود بخوابیم صبح میریم باشگاه"

ییبو تعجب کرد:"میریم؟! یعنی...منم میام؟!"

ژان جلوی در نیمه باز ایستاد:"نایل میخواد تو رو ببینه منم چند روزه مریض بودم تمرین نکردم..."

ییبو با ناباوری روی تخت نشست:"پس در مورد من حرف زدید؟!"

ژان نگاهش کرد.با تن لخت و موهای پریشان روی چشمانش چقدر بغل کردنی بود!

"آره...گفت مشکلی نیست بمونی فقط میخواد ببیندت!فکر کنم جک زیاد از تو بهش گفته کنجکاوش کرده"

دلشوره ناگهانی فرصت نداد ییبو از اجازه ی نایل خوشحال شود: "چرا باید از من گفته باشه؟ منو که اصلا ندیده و نمیشناسه؟!"

ژان بزور لبخند زد تا او هم ترسش را مخفی کند:"جک پسر زرنگیه درست ارزیابی میکنه و طبق برداشت خودش عمل میکنه! اون از قبل هم همه چیزو به نایل گفته بود و نیاز نشد من بهش اشاره کنم"

ییبو با دلگیری غر زد:"اومدن این پسره خارجی هم کار اون بود؟!"

ژان دوباره اتفاقات آن شب را بیاد آورد و به خجالت سر تکان داد: "احتمالاً باور کرده بود تو رفتی و خواسته یه جوری هم حمایت خودشونو از گرایش جدیدم نشون بدن هم جای خالیتو پر کنن!"

"نه!"

ییبو عصبانی تر شده بود:"اگر اونطور که میگی زرنگه پس فهمیده تو منو مخفی کردی و خواست به این روش حواستو از من پرت کنه!"

ژان از طرز فکر عمیق ییبو شوکه شد:"که چی بشه؟!"

ییبو مثل بچه لوس لبهایش را پف کرد:"که تو رو تماماً واسه خودشون داشته باشن!"

حافظه ژان بازتر شد و مخفی بودن ییبو در اتاق و شنیدن صحبت او و جک را بیاد آورد:"اوه اون...نه بابا! فکر کنم همش شوخیه"

"یا اگه نباشه؟!" ییبو با جدیت به ژان خیره شد.

ژان هنوز هم باورش نمیشد.خنده ای کرد:"تری سام منظورته؟! بیخیال ییبو!"و برای تمام کردن این بحث به راهرو پیچید: "من الان میام"

ییبو چیزی نگفت.با حرف ژان نگران فردا شده بود.(نمیخوام برم نه لااقل اینقدر زود! میترسم! هنوز رابطه منو ژان محکم نشده! هنوز منو مال خودش نکرده و منم اونو تماماً برای خودم ندارم! اگر منو ازش بگیرن؟ یا اونو از من!؟)

با اعصاب خوردی دوباره روی تخت دراز کشید.نگاهش به در باز مانده ی کمد قفل شد(نیاز نبود اصلاً نایل یا هر کس دیگه ای در مورد من بفهمه! من می تونستم توی همین اتاق و حتی توی کمد زندگی کنم ولی با خطر احتمالی جدایی از ژان روبرو نشم!)

Fight 4 YouOnde histórias criam vida. Descubra agora