تهیونگ کمی از آب رو نوشید و بعد از چند ثانیه سکوت ، آروم بدون هیچ مقدمه ای گفت : جونگکوک حاملست

همه بهت زده به مرد نگاه کردند و شوکه شده حتی نتونستند حرفی بزنند

مرد جرعه ای دیگه از آب توی لیوان رو نوشید و ادامه داد : می دونم قبلا چی گفته بودم
ولی مثل اینکه استثنایی وجود داره که توی هیتشون امکان داره باردار بشن و جونگکوک هم از این قاعده مستثنی نبود

آهی کشید و با ذهن درگیری ، از جاش بلند شد تا پیش پسرک بره و توی همون حالت گفت : لطفا اصلا به روش نیارید تا وقتی باهاش کنار نیومده

و خواست سمت پله ها بره که خانم پارک با ناراحتی خطاب به مرد گفت : تهیونگ من واقعا متاسفم

با دیدن نگاه سوالی آلفای اصیل ادامه داد : من واقعا هم خودم کلی جست و جو کردم هم از دکتری که دوستم بود پرسیدم
همشون گفته بودند بدون قرص این اتفاق نمیوفته
من واقعا متاسفم به خاطر من الان توی این وضعیت قرار گرفتید

تهیونگ سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد و قبل از بالا رفتن از پله ها جواب داد : تقصیر شما نیست خودمون هم باید پیشگیری می کردیم






همه با گیجی نگاهی به همدیگه کردن که یونگی آروم گفت : باورم نمیشه قراره جونگکوک بچه دار بشه

و بعد چند ثانیه با خوشحالی جیمین رو بغل کرد و با ذوق دوباره گفت : جونگکوک قراره بچه دار بشه می فهمی ؟ بچه ی کوکی

بقیه که انگار کم کم داشتند به خودشون میومدن ، لبخندی زدند که آقای جئون با خوشحالی خانم پارک رو بغل کرد و گفت : دارم برای دومین بار نوه دار میشم
خوشحالم خیلی خوشحالم 

سویون طبق عادت دستی توی موهاش برد و اروم گفت : ولی من بعید می دونم جونگکوک با این موضوع کنار بیاد

یونگی اخمی کرد و خواست جواب دختر امگا رو بده که با شنیدن صدای گریه ی بکهیون و شیومین ، همه سمت دو پسر برگشتند که اون دو نفر سریع از جمع خارج شدند و سمت دیگه ی خونه دویدند

بقیه با تعجب به رفتن دو پسر نگاه کردند که سوکجین خطاب به همسرش که می خواست دنبالشون بره گفت : خودم میرم پیششون

و با قدم های بلند سمت دو پسرش رفت تا ببینه جریان چیه







با دیدن بکهیونی که معلوم بود بغض کرده و شیومینی که داره گریه می کنه ، با بهت جلوی دو پسرش زانو زد و با نگرانی پرسید : چی شده عشقای من ؟

بکهیون با صدایی که به خاطر بغضش می لرزید آروم گفت : وقتی بچه ی کوکی به دنیا بیاد همه مارو فراموش می کنند مگه نه ؟

سوکجین با تعجب نگاه سوالی ای به پسرش انداخت و پرسید : یعنی چی ؟ من متوجه نمیشم

شیومین دماغش رو بالا کشید و بدون اینکه گریه کردنش رو متوقف کنه جواب داد : یعنی وقتی بچه ی کوکی به دنیا بیاد
چون بچه ی واقعیشونه همه مارو فراموش می کنند

Stubborn Omega _ Vkook Where stories live. Discover now