پسر امگا شوکه شده به زن جوان نگاه کرد که تهیونگ دستش رو روی شونه ی جفتش گذاشت و همونطور که نوازشش می کرد به راحتی جواب داد : نه هنوز قصدش رو نداریم و قرصی هم مصرف نکرده
جونگکوک تند تند سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و با دستاش پیرهن مرد رو گرفت تا یک دفعه دستای مشت شدش توی صورت دکتر فرو نره
خانم دکتر سری به نشونه ی تایید تکون داد و چیزی توی برگه یادداشت کرد و بعد از کندن برگه و تحویل دادنش به مرد آلفا گفت : یک آزمایش خون نوشتم
اگر امروز وقت دارید که انجامش بدید ، خلوته جوابش بعد چند ساعت میاد ولی اگر وقت ندارید می تونید فردا هم بیاییدتهیونگ از جاش بلند شد و بعد از گرفتن برگه ، سریع گفت : همین امروز انجام میدیم ناشتا هم هست
و دستش رو سمت پسر دراز کرد تا بلند بشه
جونگکوک با چشمای درشت شده به دکتر نگاه کرد و ترسیده پرسید : آزمایش خون ؟
باید خون بدم ؟ می خوای من رو بکشی ؟دکتر لبخند مهربونی به پسر امگا زد و همونطور که بلند می شد تا قبل از رفتنشون از در ازشون استقبال بکنه جواب داد : نه جونگکوکشی
فقط یک آزمایش خون سادستجونگکوک خواست شروع به جیغ و داد کردن بکنه که تهیونگ که جفتش رو به خوبی میشناخت ، سریع دستش رو گرفت و توی همون حالت که داشت به زور از اتاق خارجش می کرد خداحافظی سرسری ای با دکتر جوان کرد
با ترس به سوزن آمپولی که داشت نزدیکش می شد نگاه کرد که پرستار با بی حوصلگی آروم گفت : مشت کن دستت رو لطفا
جونگکوک با نفس های تندی که می کشید و پاهایی که هیستیریک وار روی زمین ضرب گرفته بودن با خواهش خطاب به جفتش گفت : ته لطفا
من چیزیم نیست
تروخدا بگو بسه بهشونتهیونگ دست آزاد پسرک رو توی دستاش گرفت و آروم گفت : عزیزم آروم باش چیزی نیست که
قبلا هم که سرم زدی اینهمه چرا انقدر الان حالت بد شده ؟پرستار نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید و دوباره تکرار کرد : دستات رو مشت کن باید رگت رو پیدا کنم
نکنه می خوای چند بار سوزن رو فرو کنم ؟پسر امگا با ترس و لرز دستاش رو بی جون مشت کرد و با نفس های تند تندی که می کشید در جواب حرف جفتش گفت : ا.اون فرق داره
این ازم خون میره
ته لطفا بگو بسه نمی خوامپرستار که پسری جوان بود و بعد از کلی شیفت وایستادن اونجا بود ، کلافه نفسی کشید و بند مخصوصی آورد و دست امگا رو که هی داشت تکون می خورد به صندلی بست تا سوزن داخل دستش نشکنه و برای بار آخر تکرار کرد : مشت کن دستت رو لطفا
جونگکوک با لب های لرزون نقی زد و به سختی دستش رو مشت کرد و به سوزن که داشت نزدیک دستش می شد نگاه کرد که مرد الفا سریع صورت پسرک رو سمت خودش برگردوند و لب هاشون رو بهم رسوند
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، کسی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل ا...
( 89 )
Start from the beginning