تهیونگ خیره به پسر کوچولوش که ازش دور میشد کلافه دستی لای موهاش کشید
اگه فقط چند دیقه دیگه هم اینجا میموند تهیونگ بیدرنگ داخل ماشین میکشوندتش و....
.
.
.
.
.
.
.
.
عکسایی که با هیونجین و بقیه دوستاش گرفته بود رو به یونگی فرستاد
+اونی که دورش خط کشیدم هیونجینه:-)
_هوووم خوشتیب و جذابه:^)
_هعی صب کن بدون من برا خودت رفیق جور کردی=_=
چه زود فراموشم کردی کوک....
+یاااا هیونگ چطور میتونی همچین چیزی بگی؟O_o
خودت خوب میدونی که فقط دارم خودمو سرگرم میکنم که فکرم درگیر کیم فاکینگ تهیونگ نباشه!
_باشه، باشه حالا عصبی نشو بانی کوچولو>.<_میگم کوک نظرت چیه بیخیال سرهنگت بشی و با هیونجین رل بزنی؟!...بنظرم کاپل قشنگی میشین!
+حتی شوخیشم قشنگ نیس یونگ...
_اوکی،اوکی معذرت میخوام.... فقط خواستم یکم بخندی اخه خیلی پکر بنظر میای...باز چت شده کوکی؟
+:-(:-(:-(:-(:-(:-(:-(:-(:-(:-(
_اون کیم لعنتی خودش میدونه چه بلایی سرت میاره؟دلم میخواد بزنم لت و پارش کنم!
+یونگ اینجوری نگو...دربارش اینجوری حرف نزن!
_داری دیوونم میکنی جونگکوک اون داره میکشتت بعد تو اینجا ازش طرفداری میکنی!؟(+_+)
+خ..خب تقصیر اون نیس که من عاشقش شدم...این گناه منه نه اون :-\
_جونگکوک کار تو نه گناهه نه اشتباه...تو فقط عاشقش شدی قبل از اینکه نامزد خواهرت بشه!..
+ولی بازم اشتباهه یونگ:'(
_ولی تو وقتی باهاش اشنا شدی نمیدونستی که تهیونگ قراره در اینده نامزد خواهرت میشه!...
تو عاشقش شده بودی کوک...علاقه ی ساده ای بهش نداشتی که زود احساساتتو فراموش کنی!...
پس خودتو بیشتر از این سرزنش نکن!
جونگکوک با یاداوری روزی که تهیونگ رو برای اولین بار دیده بود لبخند تلخی زد...
اون از همون روز اول دست نیافتنی بنظر میومد!(فلش بک به دو سال پیش)
+یاااا ابا اونا مهمونای شما هستن نه من....چرا منم باید باشم؟...حتی سئونم نیست!
_جونگکوک دیگه تکرار نمیکنم...نیم ساعت دیگه باید جلوی مهمونا باشی!بعد رفتن پدرش با حرص از تختش بلند شد...
واقعا نمیفهمید چرا پدرش اینقدر اصرار میکرد!
بعد پوشیدن لباساش بی حوصله سمت سالن خونه شون قدم برداشتبا وارد شدنش، پدرش لبخند مطمعنی زد
با نگاهی به مهمونای پدرش، خجالت زده تعظیمی بهشون کرد و زیر لب سلام ارومی گفت
جئون: پسرم جونگکوک هفده سالشه
رو به کیم بزرگ گفت...کیم سری تکون دادجئون: جونگکوک ایشون اقای کیم هستند و شریک نصف کارخونه های من...
جونگکوک لبخندی زد و با احترام بهشون دست داد
سئوک: پسرم نیاز نیست اینقدر رسمی باشی...راحت باش!
کوک لب پایینشو گزید و با خجالت سمت خانوم کیم رفت و بعد دست دادن کنار مادرش نشستهجین که نمیتونست چشم از جونگکوک برداره با حیرت گفت
هجین: خیلی زیبایی جونگکوک...شبیه فرشته ها هستی!
کیم با سر تایید کرد
جونگکوک با خجالت سرشو به زیر انداخت
کوک: م...ممنون شما لطف دارین!
جئون: کیم گفته بودی که تهیونگ هم میاد...
کوک با شنیدن اسم تهیونگ با کنجکاوی به اقای کیم خیره شد...تهیونگ دیگه کی بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/344823214-288-k142882.jpg)
YOU ARE READING
Forbidden love
Fanfictionپسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگیره و بخاطر اینکه تهیونگ بازداشتش کنه دست به کارای خلاف بزنه؟! ___________________________ میدونستم...
Part10
Start from the beginning