23

162 9 1
                                    

هوسوک پوزخندی زد و با خودش گفت: خب دو روز دیگه صبر می کردید زخمای جین خوب شه بعد می رفتید تو هم.
بیخیال صحبت با نامجون شد و دوباره به اتاقش برگشت. یونگی زیر پتو ها به خواب عمیق و آرومی فرو رفته بود. هوسوک هم کنارش خوابید و در آغوش هم به آرامشی دست نیافتنی رسیدند.
از اونور تهیونگ به سمت اتاق جیمین می رفت. حتی خودشم نمی دونست دلیلش چیه فقط می خواست بره و ببینتش. آروم در زد و چند ثانیه ای صبر کرد. هیچ چیز نشنید. نگران شد پس همینجور در رو باز کرد و وارد اتاق شد. جیمین روی میز اتاقش خوابیده بود و جونگکوک روی تخت. تهیونگ سمت جیمین رفت. نگاهی به چهره معصوم جیمین انداخت. اون موهای روشن. اون مژه های بلند. اون لبای یاقوتی. تهیونگ‌ از یه چیز مطمئن بود. اون عاشق جیمین شده بود. ناخوداگاه لباشو نزدیک به لبای جیمین برد. چیزی نمونده بود تا ببوستش که متوجه چشای باز جیمین شد. با ترس خودشو عقب کشید و خواست از جا بلند شه و از اتاق بیرون بره که جیمین دستشو گرفت.
- متاسفم جیمین. نمی خواستم این کارو بکنم! یهویی این کار ازم...
با قرار گرفتن لبای جیمین روی لباش ساکت شد. جیمین سریع و با ولع می بوسید و تهیونگ هم بعد از اینکه از شوک خارج شد باهاش همکاری کرد. اون‌ بوسه آروم و داغ پیش رفت و بعد به آرومی از هم جدا شدن.
تهیونگ از خجالت سرشو پایین انداخت. جیمین چونشو بالا آورد و گفت: خجالت برای چی؟ مگه دو طرفه نبود؟
- چ... چرا ولی آخه...
- آخه بی آخه!
- بزا زنگ بزنم ببینم‌ خبری از بابام نشد.
- تو بحث عوض کردن افتضاحی ولی اشکال نداره زنگ بزن ببینیم چه خبره.
تهیونگ لبخندی زد و گوشیشو برداشت. شماره پدرشو گرفت و منتظر جواب موند.
- الو، پسرم
- الو بابا خوبی؟
- آره پسرم من خوبه خوبم. تو حالت خوبه؟
- آره بابایی. می خواستم بپرسم کی میای کمکمون؟
- همتون آماده شید همین الان شام بخورید تا گرسنه نباشید. احتمالا تا یک ساعت دیگه هلیکوپتر میاد.
- ممنون بابایی خیلی دوسِت دارم.
- منم دوسِت دارم پسرم.
- خدافظ بابا، زودی بیا.
- باشه بابا زود میام.
تهیونگ تماس و قطع کرد و گفت: جیمین باید سریع شام بخوریم و آماده بشیم تا یک ساعت دیگه هلیکوپتر میاد.
- باشه. من می رم به هوسوک و یونگی خبر بدم تو برو سراغ جین و نامجون.
تهیونگ تایید کرد و از اتاق بیرون رفت. جیمین سمت و جونگکوک رفت و در گوشش گفت: کوکی؟ بیدار شو کوچولو.
- جیمینی هیونگ می خوام بخوابم کوکی کوچولو رو ولش تن!
جونگکوک با لحن بچه گانش غر زد و لبخند رو روی لبای جیمین کاشت.
- کوکی کوچولو اگه گرسنت نیس می تونی بخوابی.
کوکی هوم آرومی گفت و به خوابیدن ادامه داد. جیمین از پیش کوک بلند شد و سمت اتاق هوسوک رفت تا بیدارش کنه.
در زد ولی جوابی نشنید. وارد اتاق شد. با دیدن اینکه هوسوک و یونگی توی بغل هم خوابیدن برای چندمین بار توی اون روز لبخند زد. ولی نمی تونست بزاره مثل جونگکوک بخوابن پس سمتشون رفت و آروم بیدارشون کرد.
- یونگیا، هوسوکا، بیدار شید. تا یه ساعت دیگه بابای تهیونگ میرسه.
هوسوک سریع بیدار شد ولی یونگی محکم خواب بود. هوسوک دوباره یونگی رو صدا کرد ولی اون حتی عکس العملی هم نشون نداد.
ترس و نگرانی به جون دوتاشون افتاد.
هوسوک یونگی رو تکون داد و گفت: بیبی بیدار شو! داری می ترسونیم!
اما دریغ حتی از یه تکون.
- جیمین برو جین هیونگو خبر کن. یونگیم بلند نمیشه!
جیمین سراسیمه از اتاق بیرون رفت. پله هارو یکی در میون گذروند و خودشو به اتاق نامجون که حالا برای جین هم به حساب میومد، رفت.
بی هوا درو باز کرد و با بدن های لخت زیر ملافه رو به رو شد ولی اهمیتی نداد و سمت جین رفت.
- جین هیونگ... سوکجین هیونگ بیدار شو یونگی بیدار نمیشه!
تهیونگ با سر و صدا ها وارد اتاق شد و گفت: چی شده؟
- تهیونگ! مگه قرار نبود این دوتارو بیدار کنی؟
- خب... دیدم لختن خجالت کشیدم.
جیمین با عصبانیت پوفی کشید و گفت: آخه بابات می یومد اینا که لختن که بد تر بود!
جین وسط خواب و بیداری گفت: چه خبرتونه اینقدر سر و صدا می کنید؟ خستم.
- هیونگ بلند شو یونگی هر چی صداش میزنیم بیدار نمیشه!
- خب حتما خوابش سنگین شده. بزارید من بخوابم.
نامجون هم که از سر و صدا ها هوشیارش کرده بود گفت: چی شده؟
- نامجون بلند شو. تا نیم ساعت دیگه بابام میاد دنبالمون. حال یونگی هم خوب نیس. جینم از خستگی پا نمیشه انگار. چیکار کردید مگه؟
نامجون از جا بلند شد و بدن لخت خودشو با ملافه پوشوند و گفت: دو دیقه وایسید بیرون من لباس تنش می کنم و زودی می فرستمش بیاد.
جیمین و تهیونگ تائید کردن و از اتاق بیرون رفتن. نامجون خیلی سریع خودش و جین رو تمیز کرد و لباس تن خودشون کرد. خوب می دونست جین بعد از هر سکس چقدر خوابالو میشه.
- جینی بیدار شو حال پسر کوچولوت خوب نیس.
- نامجونابزار بخوابم من که بچه ندارم آخه!
- تا ظهر بهش می گفتی بچم حالا که خسته ای بچه نداری؟ بلند شو برو به دادش برس.
جین همینطور که غر غر می کرد بلند شد و به سمت در خروجی رفت.

گربه عروسکی(تکمیل شده)Where stories live. Discover now