8

257 18 0
                                    

یونگی در بغل هوسوک پرید و گفت: عاشقتم
- منم همینطور
...
- جیمین کجاست؟
- نمی دونم. از بعد اینکه زخمشو بستم ندیدمش
- یونگی خوابه؟
- فکر کنم تا الان بیدار شده.
- پس من با یونگی می رم دنبال جیمین
- پیداش کردی بیاید اینجا باید زخماشو ببینم شامم با هم می خوریم
هوسوک باشه ای گفت و به سمت اتاق یونگی رفت.
- بیداری؟
- اوهوم
- می خوای بریم بیرون؟
- آره بریم هیونگ
- بلند شو برو لباستو عوض کن
- جین هیونگ و جیمین هیونگ هم میان؟
- جین نمیاد و ما داریم میریم دنبال جیمین
- گم شده؟
- رفته بیرون هنوز نیومده میریم ببینبم کجاست
بعد از مکثی ادامه داد: برو لباساتو بپوش خوشگل
- باشه
یونگی گفت و بدو بدو از هوسوک دور شد.
هوسوک به معنای واقعی عاشق یونگی شده بود.
چطور می تونست اون گربه کوچولو رو نادیده بگیره؟ چطوری می تونست عاشقش نباشه؟
گرچه غرورش اجازه اعتراف بهش نمی داد اما دوسش داشت.
هیچکس نمی دونست تو این دو روزی که یونگی پیشش نبود چقدر اذیت شده بود.
چقدر خودشو به خاطر بی حواسیش لعنت کرده بود.
چقدر دلش می خواست زمان برگرده عقب و نزاره یونگی بره تو اتاقش.
یا اصلا یه اتاقی به یونگی می داد تا پنجره نداشته باشه.
ولی حالا یونگی کوچولوش پیشش بود.
- هوسوکا من آمادم.
با صدای یونگی از افکارش بیرون اومد و بهش نگاه کرد. یه پیرهن ساده با شلوار جین که هر دو مشکی بودن هم رنگ موهای لختش که روی پیشونیش ریخته بود. هوسوک محو زیبایی یونگی شده بود و با دهان باز نگاهش می کرد.
- هوسوک نمی خوای بلند شی؟
- چ...چرا بریم.
هوسوک بلند شد و دست یونگی رو گرفت و با خودش برد. همینجور که با سرعت از در بیرون میرفت گفت: جینا ما رفتیم.
- واسه شب برگردین
هوسوک باشه ای گفت و از در بیرون رفت.
همین که سوار ماشین شد گوشیشو برداشت و شماره جیمینو گرفت.
گوشی تا آخر زنگ خورد و کسی جواب نداد.
یونگی که تازه نگران شده بود پرسید: هوسوکا جیمین کجاست؟
- نمی دونم، بریم چند تا جاهایی که زیاد میره رو بگردیم.
یونگی با تعجب گفت: مگه اون خدمتکار تو نبود پس چجوری از جاهایی که میره خبر داری؟
هوسوک قفل کرده بود. نمی دونست جواب یونگی رو چی بده. چیزی جز واقعیت به ذهنش نمی رسید. ولی چرا باید واقعیت به قشنگی رو مخفی می کرد پس گفت: جیمین بهترین دوست منه. موقعی که تو رو آوردم بهش گفتم مواظبت با...
ادامه حرفشو با بغل شدنش توسط یونگی خورد.
چقدر اون بغل آرامش بخش بود.
چقدر دوسش داشت.
بعد از چند لحظه یونگی آروم ازش جدا شد.
هوسوک هم بدون هیچ حرفی راه افتاد.
اولین جایی که ایستاد یه بار بود.
یونگی و هوسوک هر دو امید وار بودن اونجا نباشه چون خوردن شراب برای زخماش زهر بود. هوسوک رو به یونگی کرد و گفت: تو همین جا بمون من می رم و برمی گردم.
یونگی به نشونه ی تائید سر تکون داد.
ترس هوسوکو درک می کرد هوسوک از این می ترسید که یه وقت یونگی چشم هرزه ای رو بگیره.
خود یونگی هم امید وار بود هیچ وقت پاشو جایی مثل اونجا نزاره چون منشا بیشتر خاطرات بدش اونجا بود.
جایی که فروخته شده بود و باکرگی شو از دست داده بود.
جایی که معنی درد کشیدن رو فهمیده بود.
طولی نکشید که هوسوک برگشت و گفت: بریم اینجا نبود.
یونگی سری تکون داد.
هوسوک به سرعت ماشینو روشن کرد و راه افتاد.
یونگی با چهره ای نگران و ساکت به بیرون خیره شده بود.
هوسوک با دیدن نگرانی یونگی گفت: نگران نباش خوشگلم، جیمینو پیدا می کنیم.
- ولی می ترسم. می ترسم بلایی سرش اومده باشه. آخه مگه بچس که گوشیشو جواب نده آب بشه بره تو زمین.
- اگه بچس حتما الانم رفته داره تاب بازی می کنه بریم پارکارو بگردیم؟
- یکم جدی باش جدی بات حرف زدم!
- ولی آخه جیمین بچه نیس احتمالا داره یه کاری میکنه و بعدا درموردش بهمون میگه پس نگران نباش.
- نمی تونم نگرانش نباشم! اون خیلی بهم کمک کرده و هوامو داشته! نمی تونم دوریشو تحمل کنم!
- بیخیال تو حق نداری دل تنگ کسی جز من باشی!
- ولی هستم، دل تنگ بهترین دوستتم!
- آخه بهترین دوست من غلط می کنه میره توی خوشگلو ناراحت می کنه! وقتی برگشت باید تنبیهش کنیم!
- نه نه، اصلانم دلم براش تنگ نشده تنبیهش نکنیا!
- نگران نباش کوچولو موچولو من بهترین دوستمو تنبیه نمی کنم!
- گربه کوچولوت چی؟
- اونم تنبه نمی کنم!
- ولی قبلا کردی!
- هوسوکی خیلی متاسفه
- متاسف بودنتو نمی خوام! یه عشق پاک و بی دردسر می خوام. یه عشقی که هر روز صبح با آرامش چشامو باز کنم و تو بغلش باشم. تازه داداش کوچولومم پیشم باشه!
- تو برادر کوچیکتر از خودت داری؟
- اوهوم اسمش جونکوکه!
- دوسش داری؟ می خوای بیارمش پیشت؟
- آره هوسوکی خیلی دوسش دارم‌ولی نمی خوام اون از مامان بابام جدا شه پس نیازی نیس بیاریش. درد دوریشو تحمل می کنم.
- پسر کوچولوی مقاوم من!
- یاااا چرا به من میگی کوچولو؟ من ۱۷ سالمه!
- اما من فقط یه پسر بچه ۷ ساله می بینم!
- این پسر بچه ۷ ساله کجا باید دنبال جیمین هیونگش بگرده؟
- پارک جنگلی!

گربه عروسکی(تکمیل شده)Where stories live. Discover now