13

184 15 0
                                    

یونگی با چشمای اشکی به داداش کوچولوش که با گریه صحبت می کرد، نگاه کرد و گفت: داداشی دیگه بهش فکر نکن خب!
- اما... اما آخه یونی! من مطمئنم مامان از وقتی من اینجام خیلی گریه کرده!
- می دونم کوکی...
هوسوک به سرعت گفت: دوس داری مامانی بیاد پیشت؟
کوک با ذوق سر تکون داد. اما اینبار نوبت یونگی بود که سوالی به هوسوک نگاه کنه!
بعد از این جونگکوک ساکت شد. یونگی به شدت از این قضیه خوشحال بود. اگه همونجور پیش می رفت تا دو دیقه دیگه هوسوک و جیمین از چیز هایی با خبر می شدند که نباید می فهمیدن. در واقع یونگی نمی خواست بدونن وگرنه شاید هیچ اشکالی نداشت. بعد چند دقیقه جیمین جونگکوک رو از آب بیرون آورد و با خودش به بیرون برد. لباساشو تنش کرد و طبق خواسته یونگی با جونگکوک از خونه بیرون رفت.
- یونگیا فقط واسم توضیح بده جونگکوک چی می گفت.
- هیچی هوسوکا بیا فقط خودمونو بشوریم و بریم بیرون.
- نه یونگی اگه کامل توضیح ندی نه تنها از اینجا بیرون نمیری بلکه تنبیهتم می کنم!
یونگی که یاد تنبیه وحشیانه دفعه قبل افتاد لرزی به تنش افتاد. این لرزیدن از چشم هوسوک دور نموند و خودشو به خاطر ترسوندن یونگی لعنت کرد. بعد از مدت کوتاهی با لحن نرم و مهربونی گفت: پیشی کوچولو به منم بگو چه اتفاقی برات افتاده!
- موقعی که سیزده یا چهارده سالم بود، موقعی که پدرم بهترین بابای دنیا بود، رفتم بغلش و یه بوس آب دار روی گلوم زد. اون شب نمی دونم چی شد ولی بعد از اون پدرم مثل قبل نشد! یعنی کلا تغییر کرده بود. یه روز بهم گفت بیا بریم حموم! من اولش مخالفت کردم ولی بعدش با خودم گفتم مگه اشکالی داره! حموم که رفتیم اولش خیلی با محبت شروع به  شستنم کرد ولی بعد یهو لباشو گذاشت رو گردنم  شروع کرد به گاز گرفتن. اولش فک کردم شوخی ای چیزی می کنه ولی نه همینجور ادامه داد تا پایین تنم و بعد گفت اگه نمی خواستم بفروشمت همین جا باکرگیتو ازت می گرفتم ولی چون می خوام قیمتت بالا تر باشه الان کاریت ندارم! یه سال دیگه با هم می ریم بار و دیگه به این خونه برنمی گردی! اون کسی که دیگه باکرگیتو حیفش نمی یاد یجوری می کنتت که آرزو کنی کاش به دنیا نیومده بودی!
صداش بغضی شد برای همین دیگه چیزی نگفت. هوسوک رو خشم کنترل می کرد! یونگی چقدر باید عذاب می کشید آخه! سعی کرد عصبانیتشو کنترل کنه و یه بارم که شده با ملایمت سکس کنه پس تصمیم گرفت سوالی از یونگی بپرسه: اونی که باکرگیتو ازت گرفت مهربون بود یا وحشی؟
- اون وقتی فهمید باکرم و پدرم منو فروخته باهام نرم شد و با کمترین درد این کارو کرد و... ولی از بعد اون دیگه آرامشی در کار نبوده!
- یونگیا امشب می خوام فقط لذت ببری!
لباشو روی لبای یونگی گذاشت و خیلی نرم شروع به بوسیدنش کرد. ولی کنترل بوسه رو داد دست یونگی تا یه وقت نفس کم نیاره! موقعی که یونگی ازش جدا شد خیلی نرم شروع کرد به بوسیدن گردنش و همین جور پایین اومد بدون اینکه حتی رد قرمزی به جا بزاره! هم زمان با بوسیدنش باکسر خودشو یونگی در آورد و بعد با صدای پاپ مانندی ازش جدا شد. کمی یونگی رو از جاش بلند کرد و کل دیکشو تو دهنش کرد. ولی واقعا بزرگ بود و با عوق زدن اونو از دهنش خارج کرد. ولی دوباره توی دهنش کرد و شروع کرد به ساک زدن! یونگی به معنای واقعی داشت لذت می برد و طولی نکشید که صدای آه و ناله هاش بلند شد! ناله های ظریف و زیبایی که مستقیم روی دیک هوسوک اثر می ذاشت. آروم آروم ناله هاش بلند تر شد و به هوسوک فهمید که نزدیکه.
- آهههه... هو..‌‌. سو... ک... آهههه... من دارم میام!
و همین جور مایع سفید رنگی توی دهن هوسوک خالی شد. هوسوک تا تهشو خورد و بعد شروع به شستن تن یونگی کرد. اما نمی تونست دیک بزرگ و سفت شده خودشو انگار کنه! یونگی که متوجه شده بود، گفت: من مشکلی ندارم!
- ولی یونگی ممکنه اذیت شی!
- اشکال نداره، تو بهم آسیب نمی زنی!
هوسوک که انگار منتظر یه همچین جوابی بود سریع از وان بیرون اومد و حوله ای روی زمین پهن کرد. حوله ی دیگه ای دور تن خودش پیچید از حمام بیرون رفت و با یه لوب برگشت. یونگی رو بلند کرد و روی حوله پهن شده گذاشت و گفت: آماده ای؟
یونگی برای تائید سر تکون داد و هوسوک با زبونش مشغول خوردن سوراخ یونگی شد. مرتب اونو دور سوراخ می چرخوند و می مکید. بعد از کمی خوردن زبونشو وارد سوراخ یونگی کرد. یونگی ناله زیبایی سر داد و با اینکار هوسوک رو مشتاق تر کرد. هوسوک شروع به تکون دادن زبونش توی سوراخ کرد. مرتب اونو به دیواره هاش می کشید و به یونگی لذت داد. موقعی که هوسوک حس کرد یونگی آمادس ازش جدا شد و مقدار زیادی لوب روی دیکش ریخت و اونو به خوبی چرب کرد. اونو روی سوراخ یونگی تنظیم کرد و آروم واردش شد. یونگی آهی از درد کشید ولی بعد جاشو با ناله هایی از لذت عوض کرد. هوسوک به آرومی و با ریتم توی یونگی میکوبید و اجازه نمی داد یونگی ذره ای درد حس کنه! آروم آروم سرعت ضربه هاشو زیاد کرد و تند تند توی یونگی می کوبید.
- آههه... هوسوکی... خیلی خوبه... محکم تر!
این همون چیزی بود که هوسوک می خواست. لذت بردن یونگی تموم خواستش از این رابطه بود. ضرب هاشو سریعتر و عمیق تر کرد تا نهایت لذتو ببره! بالاخره بعد از کلی انتضار پروستاتشو پیدا کرد و ضربه هاشو روی اون متمرکز کرد. چیزی به اوج رسیدن خودش نمونده بود که به یاد آورد کاندوم نداره و یونگی می تونه باردار شه، سریع ازش بیرون کشید و به اوج رسید.
یونگی که دوباره تحریک شده بود، دست سمت عضوش برد تا خودشو خلاص کنه ولی هوسوک نزاشت و گفت: تا ددی اینجاست یه همچین کاری نمی کنی بیبی! مگر اینکه بخوای یه راند با قوطی شامپو به فاک بری!
بعد دستاشو سمت عضو یونگی برد و براش مالید. طولی نکشید که یونگی برای دومین بار ارضا شد و همون جا خوابید‌. هوسوک که بی جون روی زمین دراز کشیده بود بلند شد و با یونگیه خواب مواجه شد. خنده ای کیوتیش کرد و توی وان گذاشتش و گفت: آروم بخواب  خودم می شورمت و با هم میریم بیرون.
خیلی سریع خودشو یونگی رو شست. لباس پوشید و تن یونگی هم کرد و با هم روی تخت خوابیدن.
- تو خیلی خوشگلی پسر!

****
لطفا کامنت بزارید و نظراتتونو بگید🍓

گربه عروسکی(تکمیل شده)Where stories live. Discover now