3

426 34 1
                                    


یونگی داشت لباساشو عوض می کرد که هوسوک بدون هیچ خبری، وارد اتاقش شد. یونگی که از این اتفاق عصبانی شده بود شروع به داد هوار کرد: مردک هرزه یه دری چیزی میزنن میان تو چرا انقدر منو اذیت می کنی هورمونی عوضی...
اما این فقط یه اتفاق بود! هوسوک که به خاطر داد و فحش های یونگی عصبی شده بود سریع پسر رو از زمین بلند کرد به سمت اتاق زیر زمین رفت . اون اتاق چیزی جز کابوس برای یونگی نداشت. هر شبی که بهش تجاوز می شد روی اون میز شیشه ای وسط زیر زمین این اتفاق می افتاد. دوباره دستاش به اون زنجیر کلفتی که از سقف آویزون بود، بسته شده بود. اون مطمئن بود هنوز جای کبودی های روی دستش کاملا خوب نشده!
- هو... سو... ک... خواهش...می... کنم... ول...م...کن!
- باید قبل از داد هوار کردنت فکرشو می کردی!
-بب...خش...ید
هوسوک خنده شیطانی ای کرد و با دو تا چشمی که به خاطر عصبانیت قرمز شده بود گفت: ددی به همین راحتی نمی بخشه!
هوسوک مشغول مارک کردن گردن یونگی شد و همینجور پایین اومد.
- آه... عروسک خوشگل من!
همین که به پایین تنش رسید بی هوا چرخوندش و به پشت خوابوندش و بدون هیچ مکثی عضوشو وارد یونگی کرد و از صدای جیغ مانند گربه کوچولو لذت برد. و بعد  شروع به کوبیدن داخل یونگی کرد.
- هو...سو...هق...ک...لط...هق...فا...نک...ن...هق
- بغض نکن کوچولوی خوشگلم... ددی قول میده بعد از عملیات ببرتت حموم تا از دردت کم بشه!
هوسوک با فشار از یونگی بیررون کشید و به دیک خونی خودش و سوراخ خونی یونگی نگاه کرد و بعد چهار تا انگشتشو با هم داخل سوراخ یونگی فرو کرد‌.  بعد از یه دیقه کوبیدن انگشتاش داخل یونگی تا مشتش رو  داخل بیبی کوچولوش فرو کرد. با انگشتاش پروستاش رو می فشرد و کوچکترین اهمیتی به جیغ و گریه های یونگی نمی داد و حتی نفهمید کی اون صدا ساکت شده! هوسوک بعد از حدود یک ساعت دستشو از یونگی بیرون کشید و سمت پیشونیش رفت تا بوسه ای روش بزنه که پسر بی هوش جلوش رو به رو شد. اما با این حال پسر رو بلند کرد و با خودش به حموم برد.
...
- یونگی گریه نکن قول میدم همه چی درست میشه!
یونگی با داد گفت: اون دوباره این کارو کرد جیمین، چی می خواد درس بشه؟ چجوری ها؟
- خیلی درد داری؟
یونگی با صدای آروم تری جواب داد:  بهتر از هر سریه این دفعه بردم حموم!
- این که خیلی خوبه! حدود یه ساعت دیگه جین میا...
یونگی با عصبانیت فریاد زد: ولم کن جیمین فقط ولم کن! اون عوصی هر کاری با من بکنه تو میکی درست میشه! به خدا منم آدمم منم انسانم! نمیشه فقط ولم کنه! برو بیرون جیمینا برو بیرون! می خوام تنها باشم
بعد از گفتن جمله آخر بلند بلند شروع به گریه کردن کرد.
...
- خستم
- از چی یونگی؟
- از این همه مشکل!
با باز شدن در و ورود جین هر دو ساکت شدن. جین رو به یونگی کرد و گفت: یونگی خبرای خوبی ندارم ، باید قوی باشی!
یونگی که انتضار شنیدن این حرف رو داشت سری تکون داد و جین ادامه داد: طبق جوابی که به دستم رسید تو سرطان داری، مزوتیوما، از نوع ریوی! برای فهمیدن شدت پیشرفت باید منتظر جواب بقیه آزمایشا باشی... بعد می تونیم درمان رو شروع کنیم.
- کی می تونم برم خونه؟
- با اونجا بودن مشکلی نداری؟
- بهتر از اینجاس.
- باشه فردا  می تونی برگردی.
- ممنونم هیونگ.
- خواهش می کنم.
جیمین دست یونگی رو گرفت و بوسه ای روش گذاشت. یونگی رو به جین کرد و گفت: هیونگ شبا نفس تنگی دارم، به خاطرش از خواب می پرم...
- میگم برات دسگاه تنفس بیارن. اگه اینجوری باشه باید یه دستگاه با خودت ببری‌.
یونگی باشه ای گفت. همون لحظه بود که در باز شد و هوسوک داخل اتاق اومد. یونگی با بی میلی به زمین خسره شد و سعی کرد به هوسوک توجه نکنه.  هوسوک اومد و روی تخت بغل یونگی نشست و گفت: حالت خوبه؟
- خوبم
- اگه دوس داری بریم خونه می تونم همین امروز ببرمت.
- دوس دارم.
- بلند شو بریم.
- چی؟
هوسوک رو به جین کرد و گفت: بیا سرم رو ازش جدا کن. 
بعد رو جبمین کرد و گفت: برو برگه ترخیصشو بگیر.
ادامه داد: منم لباساشو عوض می کنم
و لبخند شیطانی زد. یونگی بدون توجه به حرفای هوسوک، رو به جین کرد و گفت: می تونم؟
جین کمی فکر کرد و گفت: فک کنم
هوسوک با عصبانیتی فیک گفت: یااااا اجاره تو دسته منه!!
جین که از این اتفاق خوشش اومده بود گفت: الان اجازش دست دکترشه.
جیمین گفت: خب دعوا کردن رو بس کنین. یونگی گناه داره!
یونگی به خاطر اینکه همه توجه ها روش بود از خجالت سرخ شد. هوسوک به کیوتی عروسک کوچولوش خندید و گفت: خب برید بیرون می خوام لباساشو عوض کنم.
جین گفت: خب بزا سرمشو در بیارم!

گربه عروسکی(تکمیل شده)Where stories live. Discover now