15

179 12 3
                                    

- زنگ بزن نامجون!
- عمرا جیمین، می خوای بهش بگی ببخشیدا ولی ما نمی تونستم از پس پیدا کردن هیونگمون بر بیایم میشه کمک کنید؟!
- نه هوسوک نه، ولی نامجون عشقشه باید بدونه!
- چیرو باید بدونم؟
هوسوک و جیمین با تعجب به نامجون که با نگرانی از پله ها پایین می یومد نگاه کردند. نامجون ادامه داد: میشه بهم بگید اینجا چه اتفاقی افتاده و جین کجاست؟
جیمین که می دونست اگه به هوسوک باشه خودشم بی خبر اعلام میکنه سریع گفت: جینو دزدیدن! نامه گذاشتن اگه می خواهید زنده ببینیدش شب بهشون زنگ بزنیم!
نامجون با صدایی که از ناراحتی می لرزید گفت: کار ‌کیه؟
جیمین به جای جواب دادن برگه رو دست نامجون داد. نامجون برگه رو خوند. اشک تو چشاش جمع شده بود ولی الان وقت گریه کردن نبود. بغضشو خورد و گفت: می خواید چیکار کنید؟
هوسوک با لحن پر تمسخری گفت: اینکه واست توضیح داد از ما می پرسی چیکار کنیم؟
جیمین که دیگه از لجبازی های هوسوک خسته شده بود، گفت: هوسوک بسه دیگه باید جین رو تا مثل یونگی جر نخورده نجات بدیم!
گرچه جیمین به اندازه هوسوک دنبال تحقیر کردن نامجون نبود ولی تصمیم گرفت حرف یونگی رو وسط بکشه و ذره ای احساس عذاب وجدان توی وجودش بیدار کنه!اما خبر نداشت نامجون به خاطر این حس عذاب وجدان چند شب نخوابیده! حتی خبر نداشت با پرونده هیاک برگشته و می خواد ازشون عذر خواهی کنه!
- من... متاسفم!
هم هوسوک و هم جیمین با تعجب به نامجون نگاه کردند. اصلا انتظار شنیدن چنین حرفی رو نداشتن!
ناجون با پت پت ادامه داد: می دونم هر سه تاتونو خیلی اذیت کردم و از این بابت خیلی ناراحتم و حتی برای دلجویی پرونده هیاکو آوردم! لطفا من رو ببخشید!
- جیمین همین الان زنگ بزن به این شماره!
- چی هوسوک معلوم هس چی میگی؟ واقعا مطمئنی؟ چی شد یهویی آخه!
- تا الان بزرگترین حدسم این بود که اونا پرونده هیاکو ازم بخوان و من نداشته باشم تا بهشون بدم و جین رو نجات بدم! ولی حالا که اون هیاک دردسر ساز اینجاست می تونم به نجات جین هیونگ امیدوار باشم!
جیمین بی چون و چرا به شماره زنگ زد. گوشی رو روی بلند گو گذاشت. بعد از کمی وقت صدایی جواب داد: زودتر از موعد زنگ می زنید!
- جین کجاست؟
هوسوک بی درنگ پرسید.
- زیر منه!
نامجون از عصبانیت سرخ شده بود ولی چیزی نگفت. مرد که تا حدودی حدس زده بود نامجون هم الان اونجاست، ادامه داد: آخ پسر نمی دونی چقدر خوشمزس! انقدر ناجور به فاکش دادم که سر راند دوم از حال رفت! نمی دونم نامجون چجوری باهاش سکس میکنه که اینقدر بی تحمله!
هوسوک به اندازه کافی شنیده بود و می دونست نامجون به سختی خودشو نگه داشته تا هر چی فحش بلده نسار مرد نکنه!
- خفه شو و فقط بگو چی می خوای؟
- این شد یه حرف حساب! اون پرونده رو برام بیار و هیونگتو تحویل بگیر حالام قطع می کنم می خوام به کارم برسم!
تلفن قطع شد. هر سه نگاه معنا داری به هم می نداختن ولی چیزی نمی گفتند. هوسوک سکوت رو شکست و گفت: لعنتی حتی نگفت کجا ببریم این پروندرو تا زود تر جین هیونگو نجات بدیم!
- نگران نباش، جینو نجات می دیم!
- راستی یونگی کوک کجان؟
- فک کنم هنوز تو ماشینن!
- الان ما دو ساعته اینجاییم داریم فکر می کنیم چکار کنیم چطور تونستیم تنهاشون بذاریم!
نامجون خیلی آروم گفت: برید پیششون من اینجا می مونم و اگه اتفاقی افتاد بهتون خبر می دم!
فکر می کرد کسی نشنیده ولی جیمین گفت: پس میسپاریمش به تو!
و بعد دست هوسوکو گرفت و بدو بدو سمت ماشین رفت.
...
هر قسمتی از تن جین رو که می دید گاز محکمی ازش می گرفت و تا از بنفش شدنش مطمئن نمی شد رهاش نمی کرد! جین هیچ کاری از دستش بر نمی یومد! بعد از اینکه از روی اون تخت بیمارستان مانند روی تخت بزرگی که معلوم بود مخصوص سکسه گذاشته بودنش و دست و پاش رو بسته بودن فقط گریه میکرد. می دونست اگه به جای اسباب بازی ها دیک مرد رو توی سوراخش حس کنه به خاطر این قضیه سکته می کنه و همونجا میمیره! توی دلش به خودش لعنت می فرستاد که موقعی که نامجون با نرمی تمام باهاش سکس می کرد و اون نهایت لذت رو می برد بازم صبح به خاطر درد کمی که حس می کرد سر نامجون غر می زد! اشکای مرواریدی بیشتری روی گونش سرسره بازی کرد. دیگه توان این تجاوز وحشتناک رو نداشت. مطمئن بود تا الان هم یونگی و کوک هم هوسوک و جیمین و هم نامجون از این موضوع با خبر شدن! حتی بعد از اون تماس تلفنی که به خاطر نیمه هوشیار بودنش از درد فقط متوجه نصفش شده بود، فکر می کرد اونا حتی از زیر خواب شدنش هم با خبر بودن ولی الان غصه خوردن و گریه کردن تنها کاری بود که انجام می داد.
- گریه کردن بسه کوچولوی هیونگ‌نما!

گربه عروسکی(تکمیل شده)Där berättelser lever. Upptäck nu