11

190 14 1
                                    

- از کجا جین میشه توضیح بدی؟
- من و او...ن با... با هم... ق...رار می زاریم!
- چی میگی؟
جین سرشو پایین انداخته بود و چیزی نگفت.
- چقدر وقته؟
- حدود یک سال!
- می دونستی مافیاس؟
- آره ولی نمی دونستم دنبال شماست!
- اون دنبال پرونده هیاک بود نه ما!
- متاسقم!
- تو چرا متاسفی؟ تقصیر تو نیست که!
- ولی...
- جین ناراحت نباش! این قضیه هیچ ربطی به تو نداره!
...
- جینا من اومدم!
- نامجونی!
جین پرید بغل نامجون و گفت: چرا این همه وقت نیومدی؟
- ببخشید درگیر بودم.
-  پرونده هیاک!
- تو از کجا فهمیدی؟
- منم از این چیزا بی خبر نمی مونم! ولی از دستت ناراحتم نباید اون کارو می کردی!
- چیکار خوشگلم؟
- نباید دونسنگامو می دزدیدی!
- منظورت چیه؟
- نباید می دزدیدیشون!
- منظورت جیمین و یونگیه؟
- اوهوم!
جین خودشو تو آغوش نامجون انداخت و شروع به گریه کردن کرد.
- نه جینا اشتباه کردم خواهش می کنم گریه نکن!
- نباید اینکارو می کردی...هق!
- غلط کردم فقط گریه نکن خواهش می کنم توان دیدن گریه هاتو ندارم!
جین به گریه کردن ادامه می داد و نامجون تلاش می کرد آرومش کنه! جین خودشم از مهارت بازیگریش خبر نداشت این گریه ها کاملا ساختگی بود تا یجوری پرونده هیاکو ازش پس بگیره! جین کاملا وسط عشقش و دونسنگ هاش گیر کرده بود و  نمی دونست چیکار کنه! نمی خواست به دونسنگ هاش آسیبی برسه ولی اگه به عشقش ضربه ای می زد خودشو نمی بخشید. سعی می کرد تا هم رابطشو با دونسنگ هاش حفظ کنه ولی نامجون رو هم پیشش خودش نگه داره!
- جین خواهش می کنم گریه نکن!
- چرا؟ چرا اینکارو کردی؟ تو به من قول داده بودی به کسی آسیب نزنی! اون وقت دونسگ هامو اذیت می کنی؟ کاری کردی یه روز صدای آه و نالشونو از درد بشنوم!
- جینا غلط کردم آبنبات من خواهش می کنم منو ببخش!
جین خودشو آروم کرد و گفت: بهم قول بده دیگه دستت به هوسوکی و جیمینو یونگی نمی خوره!
- قول میدم آبنبات قوله قوله! فقط نزار اون چشای خوشگلت با اشک سرخ بشن! جین خواهش می کنم انقدر گریه نکن! التماست می کنم! نمی تونم اینجور گریه کردنتو ببینم!
دونه های مرواریدی اشک از گونه هاش پایین می یومد. انگار دیگه کنترلی روشون نداشت. دلش می خواست همینجور تا صبح تو بغل عشقش گریه کنه تا خالی بشه! ولی نامجون دیگه تحمل این اشکارو نداشت پس گفت: بگو بیان همین جا معذرت خواهی کنم! اصلا هر بلایی می خوای سرم بیار ولی گریه نکن!
- جونی...
- بگو...
- من نه معذرت خواهیتو می خوام نه اینکه بزنمت فقط اون پروندرو برگردون!
- آخه‌... هرچی تو بگی دفعه بعدی که می یام میارمش!
- واقعا؟
- اوهوم...
- نامجونی ازت ممنونم که نزاشتی رابطم با دونسنگام تموم شه!
- تو واقعا اونارو دوس داری؟
- اوهوم، قبل از تو اونا تنها کسایی بودن که داشتم!
- نمی دونستم اونا اونقدر واست مهمن متاسفم!
- حالا که می دونی دیگه سمتشونم نیا!
- قول می دم دیگه اذیتشون نکنم!
- عاشقتم نامجونی
- من بیشتر
- بیا بریم یه دور...
- جین هیونگ مهمون نمی...
صدای هوسوک ساکت شد وقتی جین رو تو بغل نامجون دید.
جین سریع خودشو از نامجون جدا کرد و گفت: هوسوکا اینجا چیکار می کنی؟
- اومدم یه سر بهت بزنم و زخممو ببینی!
- بیا بخواب رو تخت ببینمت!
هوسوک بدون هیچ حرفی روی تخت دراز کشید و شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد‌.
نامجون گوشه ای دور از اونا نشست.
جین هم یه سری وسیله برداشت و پیشش نشست و شروع به معاینه زخمش کرد.
- خوبه هوسوک زخمت تقریبا جوش خورده.
- ممنونم جین همش به خاطر توئه
- خواهش می کنم.
بعد زخمشو دوباره پانسمان کرد و گفت: جیمین و یونگی چی؟
- جیمین که همون جوراس هر روز پانسمانشو عوض می کنم، یونگی هم از وقتی جونگکوک اومده پیشش اصلا انگار نه انگار درد داره!
- اون کوچولو بهونه مامان باباشو نمی گیره؟
- گاهی ولی تنها ترسم اینه پدر و مادرش به پلیس خبر داده باشن و واسه جیمین بد بشه!
- نگران نباش
- جین نگرانم نه تنها جونگکوک از پیشمون بره بلکه پدر و مادرش یونگی رو هم با خودشون ببرن نگرانم جین، نمی تونم یونگی رو از دست بدم!
- یونگی تا ابد پیشت می مونه ناراحت نباش! سرطانش بهتره؟
- الان به جز یه ذره نفس تنگی مشکل دیگه ای نداشته.
- شبا از خواب نپریده یا حالش بد نشده؟
- شبا که با دستگاه تنفس می خوابه حالشم خوب بوده! سرطانش قابل درمانه مگه نه؟
- اگه مثل الان بدون پیشرفت باشه آره!
- اگه شروع به پیشرفت کنه چی؟
- باید شیمی درمانی کنبم و این از من بر نمی یاد!
- ممنونم جین تا الان خیلی کمکمون کردی!
- کاری نکردم!
- من دیگه میرم، ممنون به خاطر همه چیز!
- خواهش می کنم، دفعه بد با یونگی و جیمین بیا!
- چشم هیونگ! خدافظ
- خدافظ
هوسوک که از اتاق بیرون رفت نامجون سمت جین اومد و گفت: کدومشون سرطان داشت؟
- کوچیک تریشون، یونگی!
- متاسفم
- چرا؟
- چون اون خیلی اذیت شد!
- اشکالی نداره!
- منو می بخشی؟
- معلومه! مهم اینه که الان حالشون خوبه!
- ممنونم!
- ای خدا چرا اینقدر همه از من تشکر می کنید! قرص ممنونم خوردن همه!
نامجون لبخند چال نمایی زد و گفت: بازم ممنون
- یه بار دیگه بگو ممنونم تا سر از تنت جدا کنم!
- او... عشق خشن من!
- دهنتو ببند کیم نامجون!

گربه عروسکی(تکمیل شده)Where stories live. Discover now