chapter 14

48 15 0
                                    

ریه هاش یه هفته بود که داشتن زندگیشو جلوی چشماش میاوردن. نفس تنگی رهاش‌ نمیکرد و سرفه ها شب و روز شکنجه اش میکردن.

بکهیون برای اردوی تابستانی چند روزی میشد خارج از شهر با بقیه ی بچه های مدرسه تو کمپ بود و حالا فقط خودشون دوتا مونده بودن.
کیونگسو با دو لیوان دمنوش گیاهی وارد هال کوچیک خونه شد. جونگین اونجا بود. توی بالکن. این بار با لوندی سیگار نمیکشید. داشت ریه هاشو سرفه میکرد. دستی که به نرده های بالکن گرفته بود تا سرپا بمونه، آروم میلرزید.
کیونگسو داخل بالکن شد و لیوانا رو کناری گذاشت. جونگینو تو آغوشش کشید و گذاشت تو بغلش به سرفه کردن ادامه بده. با هر سرفه بدناشون هماهنگ باهم تکون میخورد و جونگین تلاشی برای جدا شدن نمیکرد. همونجا، به بدن کوچیک کیونگسو تکیه کرده بود و هوای ریه هاشو با درد بیرون میداد و فکر میکرد آیا تونسته به آخرین خواسته ی خواهرش عمل کنه؟
____________________________________________
شونه ی برهنه ی کیونگسو رو بوسید و سرفه زد. پسر بعد از آروم شدن تو بغل جونگین دراز کشیده بود و ریه های جونگین بعد از اونهمه تقلای لذت بخششون ناآروم بودن. سرفه پشت سرفه سینه اش رو میشکافت. کیونگسو رو بیشتر تو بغلش فشرد و سعی کرد به سرفه هاش که کم کم شدت میگرفتن بی توجهی کنه. اما نمیتونست. نفس تنگی شدیدش و سرفه های خیسش مدام بدتر میشدن تا جایی که جونگین حس کرد قراره بالا بیاره. کیونگسو رو از آغوشش بیرون کشید و به سمت سرویس توی راهرو رفت. کیونگسو صدای عق زدنشو شنید و با ترس مثل صدها بار قبلی در این اواخر، راه سرویس رو طی کرد تا کمکش کنه.
یه فرق وجود داشت. وقتی رسید اونجا، خون بود که از دهان عشقش بیرون میریخت. جونگین خون بالا آورد و کیونگسو نمیدونست چطور میتونه تیکه پاره های قلبشو بعد از دیدن این صحنه جمع کنه.

His TearsWhere stories live. Discover now