Chapter 60

4.5K 684 119
                                    

حالا همه میدونیم جونگکوک چجوری از بیمارستان رفته بیرون..

نزدیکای ساعت ۱۲ بود که اون موفق شد بره بیرون..و مکانی که تصمیم گرفته بود بره اونجا و راجبش به سهون گفته بود دو ساعت با بیمارستان فاصله داشت..قسمت خوب ماجرا این بود که تونسته بود یونیفرم سرایدار رو بدزده..و یه مقدار پول هم توی جیبش بود..البته خیلی کم..ولی خب برای رفتن به مقصدش با مترو کافی بود..

اون به مکان رسید..ولی یکم دیر چون ساعت ۸:۲۰ بود.. جونگکوک به اطراف نگاه کرد..ولی هیچکس اون اطراف نبود..

اون فکر میکرد هرچقدر هم که دیر کرده باشه مرد منتظرش اونجا میمونه..

بعدش یه دفعه از ناکجا آباد.. حداقل بیست تا بیست و پنج تا مرد کت و شلواری اومدن و دورش حلقه زدن..

اولش به طرز مشهودی مبهوت شد.. "این دیگه چیه..؟؟ شما چی میخواین..؟؟" پرسید..

"رییس بهمون دستور دادن شما رو تا ماشین همراهی کنیم..ایشون اونجا منتظر شماست.." یکی از اون مردا گفت..

جونگکوک نگاه تمسخر آمیزی بهشون انداخت.. 'واو چه آدم جوانمردی واقعا..چقدر محبت آمیز..اینا رو فرستاده تا منو تا ماشین همراهی کنن.. میتونست خودش بیاد.. و بعدش ادعای دوست داشتن بکنه..'  جونگکوک با خودش فکر کرد و چشماشو چرخوند..و قبل از اینکه سرشو به نشونه تفهیم تکون بده آهی کشید..

"بریم.." جونگکوک گفت.. 'حتی به من سلام نکردن..ولی افراد شوهر من..با من مثل یه شاهزاده رفتار میکنن..اما من از اون چه چیزایی انتظار دارم..همه که کیم تهیونگ نیستن..' درحالی که داشت سمت ماشین می‌رفت فکر کرد..

سوار ماشین شد..و مردی رو با لبخندش دید که اونجا نشسته بود..و بهش خیره شده بود..

نمیتونست انکار کنه خودش هم به اون زل زده بود..اون همون مرد بود..این مرد رو حدود چهار سال پیش دیده بود..حتی صورتشو هم فراموش کرده بود..و حالا مرد روبه روش بود.. و اون میتونست همه چیزو به یاد بیاره..این چهره.. مطمئن بود اولین بار تو زندگیش بخاطر چهرش جذبش شده بود..

از طرف دیگه..سهون هم متحیر بود و سوپرایز شده بود که بعد سالها جونگکوک رو دیده..

به چهرش خیره شده بود و نمیتونست جلوی خودشو بگیره تا لمسش نکنه..دستشو بالا آورد..و مبهوت اونو نزدیک صورت پسر برد..این جونگکوک رو از حالت خلسه بیرون آورد..و باعث شد دستشو کنار بزنه..

"وات د هل..؟؟ سعی نکن منو لمس کنی.." در حالی که از عصبانیت دود میکرد به پسر بزرگتر گفت.. برای آسیب زدن به بهترین دوستش، آسیب زدن به شوهرش، باج گیری ازش، و همچنین جایی توی قبلش که اولین بوسه‌شو یاد آوری میکرد..از این مرد متنفر بود..

سهون هنوز از بهت خارج نشده بود..سهون جونگکوک رو لمس نکرد ولی دستشو توی هوا بدنبال صورت جونگکوک تکون داد..دستش چند سانت با صورت جونگکوک فاصله داشت ولی پوستشو لمس نکرد..ولی واضح بود که داره نوازش کردن صورتشو تصور می‌کنه..چشماش هم دنبال انگشتاش بود..و حتی پلک هم نمی زد

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now