Chapter 22

7K 857 45
                                    

"نمیتونم تمومش کنم..تو شروعش کردی..در هر حال ما ازدواج کردیم..انجام دادنش چیز اشتباهی نیست.." تهیونگ قبل از دوباره بوسیدن لبهاش گفت..بی طاقت شده بود.. 'در واقع اون درست میگه ما ازدواج کردیم..این که اینکارو بکنیم هیچ مشکلی نداره..این هم درسته..و من هم حس بدی ندارم..' جونگکوک داشت با خودش فکر میکرد که یه دفعه همزمان حس لذت و درد زیادی بهش دست داد..

با این حال از دنیای افکارش بیرون اومد که دید شوهرش داره جایی نزدیک به سیبک گلوش رو میبوسه.. هرگز نمیدونست روی اون نقطه از گردنش حساسه.. قبلا کورتیس اونجا رو بوسیده بود..تهیونگ اولین نفر نبود..هر چند..تهیونگ می تونست اونو روی بلندترین قله جهان ببره اون خیلی ماهرانه میبوسیدش..

ولی هیچوقت از بوسه جلو تر نرفته بود..پس خودشم هنوز دقیق راجب هورموناش نمیدونست..مثل جایی که بیشتر میخواست لمس بشه و بیشتر لذتو احساس کنه..

تهیونگ قبل از اینکه دوباره لبهاشو ببوسه چند دقیقه گردنشو مکید و گاز گرفت..و اون موقع بود که فهمید پسر بزرگتر بهش فرصتی داده تا نفسشو تازه کنه..

تهیونگ دوباره بوسیدش و لبهاشو گاز گرفت..

تا زمانی که پسر کوچیکتر احساس خفگی کنه اینکارو انجام داد تا اینکه پسر کوچکتر احساس سرگیجه و سبکی کرد و بعد دوباره روی گردن و قفسه سینه پسر تمرکز کرد..

بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد پسر کوچیکتر نفسی کشیده دوباره شروع کرد به بوسیدنش..

و جونگکوک نمیتونست باور کنه داره چه اتفاقی می افته..اون هیچوقت به کورتیس اجازه نداده بود همچین کارایی بکنه..همیشه وقتی اون میخواست کاری کنه احساس ناراحتی و سردرگمی میکرد..و به تهیونگ اجازه داده بود هرکاری میخواد انجام بده..بدنش نمی‌خواست هیچ اعتراضی نسبت به اون بکنه..

تهیونگ دستهاشو بالای سرش قفل کرد..اما غیر قابل تحمل ترین لحظه زمانی بود که تهیونگ یه دفعه شروع کرد به بوسیدن نیپل هاش.. آه بلندی کشید..لب پایین خودشو گاز گرفت..و سرشو عقب پرت کرد..

یه دفعه ماشین متوقف شد..

تهیونگ با صدای بلند غرغر کرد تا ناراحتیشو کنترل کنه چون حالا باید اون لحظه زیبا رو متوقف می کرد.. اونا باید از ماشین پیاده می شدن..

پسر کوچیکتر رو ول کرد و سر جای خودش نشست و به جونگکوک هم کمک کرد بشینه..البته که اونم ناامید و ناراضی بود ولی نمیتونست اینو به شوهرش نشون بده..

نشست و شروع کرد به بستن دکمه های پیرهن جونگکوک..پسر کوچیکتر هم با هیبت بهش نگاه میکرد..که چطور انقدر سریع حالت صورتش رو از اون شدت تشنه به این حالت عادی تغییر داده بود..ولی چشماش آشفتگی درونشو نشون میداد..که چقدر بد به همسرش نیاز داره..بعدش تهیونگ با دستاش موهای جونگکوک رو مرتب کرد که حین پروسه عشق بازیشون بهم ریخته شده بود..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now