حالا همه ی دوستاش لبخند بزرگ و احمقانه ای به لب داشتن..
رزی اولین نفر جرعت کرد حرف بزنه.. "کیم جونگکوک باید چیزایی که پنج دقیقه پیش گفتی رو خودتم شنیده باشی..تو حالا دقیقا داری مثل یه همسر رفتار میکنی..خدای من.. جونگکوکی..مکنه کوچولوی ما..پسر فریبنده و جذابه ما..تو قطعا عاشق شدی..عاشق شوهرت شدی.."
"من بارها وسط عشق بازیمون متوقفش کردم.. اون همیشه مجبور میشد تحریک شدگیش رو کنترل کنه..بیشتر از حد تصورم خودشو کنترل کرده.. هروقت سمت رون هام میرفت احساس میکردم شق کرده..ولی اون هیچوقت به چیزی مجبورم نکرد.. هروقت بهش گفتم تمومش کرد.." جونگکوک بیشتر گفت..
"هی هی هی برادرش..تی ام آی نده..لطفا.." اونوو متوقفش کرد..
"جی کی بیبی تو عاشق شدی..برو بهش بگو..و اونو مال خودت کن.. شوهر تو یه آدم محترمه..و خیلی هم محبوبه..همه میخوانش..پس از فرصتت استفاده کن..تا یکی دیگه اونو مال خودش نکرده.." یوگیوم گفت و بم بم ضربه ای به شونش زد..
اونا همه خندیدن..
یه دفعه جونگکوک یکی از دستیار های پزشک رو دید که از اتاق با یه سری وسایل تو دستش بیرون اومد..
تلفن رو قطع کرد و سمتش دوید..صبرشو از دست داده بود.. "حال شوهرم چطوره..؟؟"
"هر دو گلوله از بدنشون خارج شده..و خطر رفع شده..عمل هم تقریبا تموم شده..دکتر جیانگ فقط دارن کارای پایانی رو انجام میدن..هیچ مشکلی پیش نمیاد.." دستیار پزشک گفت..
جونگکوک نفس راحتی کشید.. "میتونم برم پیشش؟؟"
"فقط چند دقیقه دیگه صبر کنید..بعد میتونید برید آقا.." دستیار گفت..
"باشه" جونگکوک گفت..
پنجاه دقیقه بعد دکتر اومد و راجب وضعیت تهیونگ با جونگکوک و نامجون حرف زد..
تهیونگ تا صبح روز بعد بیدار نشد..و وقتی که بیدار شد اولین چیزی که دید یه خرگوش کیوته کوچولو بود..که کنارش خوابیده بود..و سرشو گذاشته بود رو سینش و دست سالمشو محکم گرفته بود..این صحنه روزشو ساخت..لبخندی زد..و موها و صورت پسر رو نوازش کرد..
جونگکوک با اون لمس بیدار شد..و یه دفعه عقب نشست..و با چشمای خواب آلود به تهیونگ نگاه کرد..تا مطمئن بشه درست دیده یا نه..
"صبح بخیر لاو..خوب خوابیدی..گشنت نیست؟؟" تهیونگ پرسید..
جونگکوک دردی از درون احساس کرد..این مرد تیر خورده بود..و دیشب بیهوش شده بود و حالا داشت ازش می پرسید حالش خوبه یا گشنش نیست..
"میرم طبقه پایین برات صبحونه بیارم..بعدش باید بریم بیمارستان..دکتر جیانگ گفت زخمت باید تو بیمارستان چک بشه وگرنه عفونت میکنه.."
![](https://img.wattpad.com/cover/319571434-288-k230282.jpg)
YOU ARE READING
THE SECRET HUSBAND
Romance[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل زندگیشون همو دیدن و اونم روز عروسیشون بوده ولی به همدیگه با دقت نگاه نکردن جونگکوک اسم شوهرش رو میدونه...چون این اسمیه که همه جا به عنوان...
Chapter 35
Start from the beginning