یک روز

237 56 48
                                    

آروم تکونش دادم.
-کاوه...
به زحمت چشماشو باز کرد. حق داشت، دیشب خیلی دیر خوابیده بودیم.
کاوه-صب شد؟
-اوهوم. یه ساعت دیگه سال تحویله... پاشو قبلش یه چیزی بخوریم.
کاوه منو کشید تو بغلش و چشاشو بست-پنج دقیقه بهم وقت بده!
لبخند زدم و چشامو بستم. چرا که نه؟ اینبار کاوه خودش از خواب و من دل کند.
کاوه-آرش خواببده؟
تو بغلش چرخیدم به سمت آرش و گفتم-بزار یکم بیشتر بخوابه دیشب خیلی دیر خوابید.
کاوه-وقتی ساعت تحویل سال ۶ صبحه چرا باید بیدار شیم خب بگیریم بخوابیم بعداً...
-حرفشم نزن این اولین سال تحویل آرش پیش ماست! پارسال و دوسال قبل و سال قبل‌ترش حتی سفره نچیدیم چون برامون مهم نبود ولی برای آرش مهمه.
کاوه-اوکی... من میرم دوش بگیرم.
-منم صبحونه آماده میکنم. از حموم اومدی آرشو بیدار کن میخواست لباساشو عوض کنه.
کاوه چشم چپمو بوسید و گفت-چشم عزیزم.


تموم سعیمو کردم یه صبحانه پرفکت آماده کنم تا اولین صبحونه سال جدید رو به بهترین شکل ممکن بخوریم! برای ناهار هم قرار بود بریم خونه‌ی مامان‌اینا و اونجا دعوت بودیم. پشت میزی که چیده بودم چرت میزدم که سر و صدای آرش و پشت بندش پارس‌های سردین بلند شد. با خوشحالی لبخند زدم. پارسال موقع تحویل سال هم من و هم کاوه خواب بودیم با اینکه انقد زود هم نبود!!! بعدشم بیدار شدیم به هم تبریک گفتیم و رفتیم تو کار همدیگه چون کار بهتری نداشتیم که انجام بدیم...!!!


آرش-دارا...
-صبح بخیر عزیزم.
آرش-صب بخیر! بیا منو ببوس.
از رو زمین بلندش کردم و رو پام نشوندمش و محکم گونشو بوسیدم و گفتم-این افتخارو مدیون چی‌ام؟
آرش-عید همو میبوسن دیگه!
خندیدم-وقتی سال نو شه همو میبوسن.
آرش-عهههه... بابا منو گول زد!
کاوه هم خندید-آخه در حالت عادی اینکارو نمیکنی قربونت برم.
آرش سرشو تو گردنم قایم کرد و نق زد-قبول نیس من خجالت کشیدم.
-خب بیا توعم منو ببوس مساوی شیم. بجنب پسر خوب...
آرش-فقط واسه اینکه مساوی شیم!!!
-بعله.


آرش یه نوک ریز به گونم زد.
-قبول نبود بوس آبدار میخوام که جاش بمونه...
آرش-فقط یدونه‌ها!!!
-خوبه.
آرش-به بابا هم نمیدم چون سرمو گول مالیده!!!!
از  بامزگیش خندیدم و گفتم-فکر خوبیه.
کاوه-چند نفر به یه نفر؟
آرش شونه بالا انداخت-تو باید تا لحظه تحویل سال صبر کنی..! اگه تا اون موقع بخشیده باشمت.
و منو بوسید. محکم هم بوسید.
-آخیش... چسبید.

کاوه-چی میخوری پسرم؟ بگو برات درست کنم شاید زودتر بخشیده‌ شم.
آرش-شکلات صبحونه!!!
و اومد از رو پام بلند شه که چسبیدم بهش و نزاشتم.
-امروز همینجا بشین.
آرش با خوشحالی لم داد تو بغلم و دونه دونه لقمه‌های کوچیکی که کاوه براش میگرفت رو میخورد.
آرش-بسه سیر شدم. خودتم بخور بابا.
کاوه-میخورم نگران من نباش عزیزم.
آرش-تو هم بخور دارا.
-منکه خوردم.
آرش-دروغ نگو دیدم نخوردی.
کاوه-بخور دارا.
چشامو چرخوندم و واسه خودم لقمه گرفتم. بابا من صبح اشتها ندارم خب.


We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now