یک روز

402 92 24
                                    

با چشمای باز به سقف خیره بودم. حرفای مامان ذهنمو مشغول کرده بودن، یعنی واقعاً رابطمون شبیه یه رابطه نرمال نیست؟ پتو کشیدم رو خودم، دلم واسه ویلو و اذیت کردناش هم تنگ شده بود، تو این لحظه‌ی به خصوص نمیخواستم تنها باشم. گوشیمو چک کردم. هیچ پیامی نداشتم، شاید باید خودم بهش پیام بدم؟ ازش میپرسم حالش چطوره؟ یا مثلاً دیشب خوش گذشت؟  هر کدوم مسخره‌تر از قبلی به نظر میرسیدن. واتساپو باز کردم، بهترین اپ برای چت کردن با کسی که باهاش رابطه داری به نطرم واتساپه، هم میفهمی پیامو دریافت کرده یا نه؟ هم اگه بخوای میتونی ویدیوکال بری. ازونجایی که نظری نداشتم چی قراره بگم فقط تایپ کردم"کاوه؟" دوتیک خورد منتظر موندم تیکها آبی بشن. وقتی آنلاین شد از ذوق نیشم باز شد.
کاوه-"سلام"
-"کاری داری؟مزاحمت نیستم؟"
کاوه-"خونه‌ام و کاری ندارم."
بدون اینکه ازش بپرسم زدم رو ویدیوکال و منتطر موندم جواب بده.
کاوه-سلام.
-سلام، چرا تو تاریکی نشستی اینجوری خوب نمیبینمت.
کاوه-حالا دیدن من انقد هم مهم نیس.
نیشم باز شد-شاید من بخوام ببینم چی تنته!؟
پوکر پرسید-چی تنمه؟
و با صدای بلند خندید.
-به چی میخندی؟
کاوه-تا حالا کسی بهم نگفته بود چی تنته!
-خودت گفتی رابطه‌هات یه شبه بودن.
کاوه-گفتم با پسرا رابطه‌های یه شبه داشتم.
-یعنی با دخترا...
کاوه-اره.
اخمام رفت تو هم.
-چرا همش نسیه حرف میزنی؟
کاوه-من؟
-اره تو. تا ازت نپرسم کامل توضیح نمیدی. مث داداشت یا دوست‌دخترات.
دوست دخترها رو با حرص گفتم.
کاوه آروم گفت-فک کنم یه عادته.
یه نفس عمیق کشیدم، زنگ نزده بودم که دعوا کنم باهاش.
-باشه حالا لطفاً پاشو برقو روشن کن نمیبینمت حس خوبی ندارم.
کاوه-باشه.
منتظر موندم، برقو روشن کرد و همونطور سرپا گوشیشو گرفت سمت خودش-اینطوری خوبه؟
-واو.
کاوه-چیه؟
-تاحالا با لباس راحت ندیده بودمت همش کت و شلوار و کراوات!
کاوه-چه فرقی میکنه!؟
-با لباسای رسمی خیلی لاغرتر به نظر میای.
برگشت رو تختش و گوشیو باز سمت صورتش گرفت‌. با دیدن یه رد کبودی محو و یه زخم کوچیک گوشه لبش اخمام رفت تو هم.احتمالا باز با کسی دعواش شده.
-با کسی دعوا کردی؟
کاوه-نه.
-دروغ نگو.
کاوه-دروغ نمیگم، با کسی دعوا نکردم.
-پس گوشه لبت چرا زخمه؟
کاوه موذب تو جاش تکون خورد.
-کاوه؟
کاوه-بابام زده.
چشام گرد شد.
کاوه-واسه همین میگم با کسی دعوا نکردم.
-این پیرمرد چه مرگشه؟ به چه حقی دست روت بلند میکنه؟
کاوه-مهم نیس.
-برای من مهمه. چرا زدتت؟ یه لطفی کن و کامل توضیح بده.
کاوه-دیشب پرواز داشت به اسپانیا، برای بستن یه سری قرارداد، من قرار بود واسه شام خونه باشم تا قبل رفتنش همه همو ببینیم.
یه فلش‌بک تو ذهنم خورد. دیشب من اسرار کردم شام بمونه با اینکه گفته بود نمیتونه.
کاوه-وقتی رسیدم خونه فکر میکردم رفته باشه، ولی بیخیال پروازش شده بود و منتظر مونده بود.
ساکت شد.
-به خاطر من اینطوری شد.
کاوه-این ادم مشکل روانی داره، تقصیر تو نیس...
-نمیتونم درک کنم، میتونست زنگ بزنه بگه بیا خونه. دیشب هم خیلی زود رفتی اینطوری نبود که دیر شده باشه.
کاوه-میشه دیگه راجبش حرف نزنیم؟ همینکه الآن اینجا نیس من راحتم.
-مگه نگفتی پروازشو از دست داد؟
کاوه-آره پرواز مستقیمش از دست رفت. مجبور شد با سه تا پرواز مختلف بره.
و لبخند زد.
اخمای من ولی هنوز در هم بود.
کاوه-بیخیاله بابای من شیم.
-نمیشه. خوشم نمیاد اذیتت میکنه.
کاوه-من عادت دارم.
-من ندارم. تو بیست و هشت سالته، به چه حقی دست روت بلند میکنه؟
کاوه ساکت موند. نمیخواستم ناراحت ببینمش ولی حالا که این بحث باز شده من تا آخرش نرم دارا نیستم.
-تو چرا چیزی نمیگی بهش؟
کاوه-خودت دیروز گفتی دوست نداری از حماقتت حرف بزنی منم اسرار نکردم، منم دوست ندارم از حقارتم حرف بزنم داری اذیتم میکنی.
یکم ساکت شدیم. حق با کاوه بود. یهو بی مقدمه بهش گفتم-من یه دوره طولانی افسردگی داشتم، از سیزده سالگی، هیچ دلیل خاصیم نداشت، فقط نمیخواستم زندگی کنم. اون رد بخیه‌های روی دستم هم واسه همونه.
کاوه-خیلی‌ها ممکنه با معلولیت به دنیا بیان دلیل نمیشه...
خندیدم، عصبی البته.
-معلولیت من مادرزاد نیست.
تعجبو از تو چشماش خوندم. اولین نفری نبود که همچین فکری میکرد.
-این بلا رو هم خودم سر خودم آوردم، خودمو پرت کردم جلو یه ماشین.
دیگه به صفحه گوشی نگاه نکردم، نمیخواستم بدونم چطور نگاخم میکنه.
-من...من یه احمق بی لیاقتم. هیچ دلیلی نمیتونه کارمو توجیه کنه.من یه خانواده خوب دارم، دوستای خوب، ولی خودم خرابش کردم، باعث شدم بقیه کلی عذاب بکشن، اگه از اولش کمک میگرفتم به اینجا نمیرسوندم خودمو. اینا رو به جز تراپیستم به هیشکی نگفتم تاحالا، حتی البرز هم فکر میکنه اون یه تصادف اتفاقی بوده، ولی میخوام بدونی من دیگه اون دارای سابق نیستم. کمتر میریزم تو خودم، بیشتر بروز میدم، دیگه هم نمیخوام بمیرم، میخوام تا ابد زندگی کنم.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now