"چه مزخرفی.. هیچ طلاقی اینجا اتفاق نمی‌افته.. باشه.. تو و عصبانیتای احمقانه‌ات.. رفتارت به عنوان یه شوهر عالیه.. بهم اعتماد کن.." اریک گفت..

"به هر حال تا کی میخوای خودتو پنهان کنی..اون بهم گفته عکستو براش ببرم..امروز صبح.." اریک اضافه کرد..

"و دقیقا میخواد با عکس من چیکار کنه..؟؟"جونگکوک در کمال ناباوری و تمسخر گفت..

"عزیزم شوهرت میخواد صورت قشنگتو ببینه.." اریک میخواست در آغوشش بگیره ولی بعدش بلافاصله پشیمون شد..

"اریک جرعت نداری هیچی راجب من بهش بگی..یا هیچ عکسی ازم بهش بدی..واگرنه یه ویدیو شگفت انگیز که توی گوشیمه رو به دوست دخترت نشون میدم..و میدونی که میتونم.." جونگکوک با قیافه نا راضی مثل دخترای لجباز نگاهی به ناخوناش انداخت..

اریک دندوناشو روی هم فشار میداد.."بدجنس بدجنسه لوس..تو فقط یه لجبازی..ازت متنفرم" فریاد زد و با کوبیدن پاش رو زمین از اون مکان دور شد..
.

.

.

.

"امیدوارم از غذا لذت برده باشید بچه ها.." جونگکوک به دوستاش گفت..

"کاملا جی کی غذای اینجا دیوونه کنندس.." رزی بیان کرد..البته هنوز داشت بخاطر طعم خوب دسر ناله میکرد..

"جی کی باید بگم این غذا عالی بود..ولی مطمئنی پولشو حساب میکنی..اگر میخوای ما هم میتونیم مال خودمونو حساب کنیم.." اونوو پیشنهاد داد..هنوزم از قیمت غذا ها بی خبر بود..

البته جونگکوک میدونست.. امروز خیلی خیلی عصبی بود..شوهرش که به نظر می رسید مرد کاملی باشه جلوی همه بی دلیل باهاش بخاطر معشوقه اش دعوا کرده بود..اونم عمدا دوستاشو اینجا آورده بود.. میخواست برای اولین بار قدرتشو بهش نشون بده..پس اومد اینجا  برای چیزی که تو ذهنش داشت..

از طرفی هم اریک همش بهش پیام میداد..و ازش درخواست میکرد اون ویدیو رو پاک کنه..اون قسم خورده بود که به تهیونگ هیچی نمیگه..

جونگکوک پوزخندی به بدبختی اون پسر زد..واقعا لذت برده بود..

تا اینکه اون پسر خودش اومد.. جونگکوک متوجه شد که اریک نزدیکه میزه..پسر هم متوجهش شد..و بلافاصله شروع کرد به التماس کردن به جونگکوک که ژست مغروری گرفته بود.. جونگکوک هم مدام می‌گفت نه..و با دقت مدیریتش می کرد که توسطه دوستاش گرفتار نشه..

اما یکم بعد فهمیدن که مردی با چشمایی نفرت انگیز نگاهشون می‌کنه..

تهیونگ داشت نگاه میکرد که اریک مدام چیزی رو به پسری که رو صندلی دور میز نشسته التماس می‌کنه..و پسر به شدت ردش می‌کنه..با نه های آروم..

احساس منزجر کننده ای بهش دست داده بود..در واقع اون کلا چیز دیگه ای حدس زده بود..'اون پسر بداخلاقه بی فرهنگ.. جز اغوا کردن مردا خاصیت دیگه ای نداره..چه نفرت انگیز و بی شرم..' اینطور فکر کرده بود..با ناباروری سرشو تکون داد..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now