Pt20💛

474 88 67
                                    

هیه جین برای آخرین نگاهش رو تو اتاقش چرخوند و روی عکس کوچیکی که روی میز کنار تختش بود متوقف شد.

دستش رو به سمت قاب عکس دراز کرد و همونطور که بهش نگاه میکرد لبخند نصفه ای زد.

نامجون لبخند کمرنگی زد و نیم نگاهی به قاب عکس انداخت.

" همیشه از این عکس متنفر بودی."

"اما تو دوستش داشتی."

هیه جین دست رو روی عکس کشید و قاب رو روی میز گذاشت.

نامجون بدون اینکه نگاهش رو از عکس بگیره لبخندی زد.

"چون تو همیشه به چشم من زیبا ترین بودی..."

نگاهش رو از عکس مراسم ازدواجش گرفت و به چشم های هیه جین دوخت.

"من اینکه همسرت بودم رو دوست داشتم و متاسفم که نتونستی زندگی خوبی رو کنارم تجربه کنی."

هیه جین نفس عمیقی کشید و برای آخرین بار به چهره غمبار خودش تو عکس که تضاد زیادی با لباس بلند و نگین کاری شده سفیدش داشت انداخت و لب زد.

"تو همسر فوق العاده ای بودی. مردی که هر زنی آرزوشه توی زندگیش داشته باشه..."

" هر زنی... جز تو!"

نامجون نیشخندی زد و از هیه جین فاصله گرفت.

هیه جین نگاه متاسفش رو از مرد گرفت و دستی به لباسش کشید و بعد از مکث کوتاهی قدمی به جلو برداشت.

نامجون درحالی که سعی میکرد نگاهش رو از زن بگیره دستش رو توموهاش فرو برد و به سختی آب گلوش رو فرو بلعید.

"یه لطفی بهم بکن، اگه یه روز راجع به من ازت پرسید، هیچ وقت بهش نگو چقدر ازم متنفر بودی."

هیه جین قدمی به سمتش برداشت و دستش رو روی گونه مرد گذاشت و سرش رو بالا آورد، درحالی که به مردمک های لرزونش خیره شده بود زمزمه کرد.

"من و تو آدم های درستی بودیم که تو زمان و مکان اشتباه مقابل هم قرار گرفتیم، من هیچ وقت ازت متنفر نبودم، من فقط... عاشقت نبودم... شاید توی یه دنیای دیگه، جایی که تونستی من رو بخاطر تمام دردهایی که بهت دادم ببخشی، بتونیم عاشقانه هم رو دوست داشته باشیم."

مرد لبخند گرمی زد و دستش رو روی دست ظریف هیه جین گذاشت.

" اجازه دارم برای آخرین بار ببوسمت؟"

هیه جین مکثی کرد و نگاهش رو به زمین دوخت و بی حرف سری تکون داد.

نامجون با دست های قدرتمندش، صورت زن رو قاب گرفت و بوسه گرمی روی پیشونیش نشوند.

"ماشین پایین منتظرته..."

از هیه جین فاصله گرفت و به سمت چمدون کنار تخت قدم برداشت، همونطور که پشت سر زن از پله ها پایین میومد نگاهش رو تو فضای خونه چرخوند.

Anemone | namv Where stories live. Discover now