با باز شدن در رستوران، تهیونگ جلوتر از مرد بزرگ تر قدم برداشت، نامجون به گارسون جوانی که با لبخند به سمتشون حرکت میکرد نیم نگاهی انداخت.
"اوه جناب کیم خیلی خوش اومدین!"
مرد لبخند گرمی به گارسون تحویل داد و رستوران رو از نظر گذروند: "امشب اینجا خیلی شلوغه"
تهیونگ نگاهش رو به اطرافش داد و دوباره در سکوت به مرد بزرگ تر و گارسون خیره شد.
گارسون کمی خودش رو جلو کشید "میتونم برای شما یه.."
"میشه کنار پنجره بشینیم؟" تهیونگ با چشم های گرد شده از هیجان به نامجون خیره شد.
نامجون مردد به تهیونگ نگاهی انداخت و بعد از مکث کوتاهی لبخند زد "بهترین ویو رو به منظره"
گارسون تعظیم کوتاهی کرد و با حرکت دستش نامجون و تهیونگ رو به طرف میز دو نفره ی انتهای رستوران هدایت کرد.
تهیونگ همونطور که صندلیش رو جلو میکشید به تصویر مقابلش خیره شد "چقدر شب های اینجا قشنگه"
نامجون دکمه کتش رو باز کرد و بدون اینکه سرش رو بالا بیاره بی توجه هومی کشید.
"هروقت با سولا تو کافه قرار میذاشتیم کنار پنجره می نشستیم دوست داشتم موقع حرف زدن به بیرون نگاه کنم"
نامجون به آرومی نگاهش رو بالا آورد و به پسر که با دقت به بیرون نگاه میکرد خیره شد.
قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه و تهیونگ رو از گذشته ای که دوباره توش غرق شده بود بیرون بیاره صدای جیغی متوقفش کرد.
"میتونم باهاتون عکس بگیرم؟" نامجون به سمت صدا برگشت به دختر جوونی که با پیرهن کوتاه سبز رنگش به مرد خیره شده بود و گوشیش رو به طرفش گرفته بود نگاهی انداخت.
"متاسفم بخاطر مسایل امنیتی اجازه ندارم عکس بگیرم، میتونم در عوضش بهت امضا بدم؟" مرد لبخند گرمی زد.
دختر تمام سعیش رو میکرد هیجانش رو کنترل کنه فورا سر تکون داد "ولی کاغذ و خودکار ندارم"
نامجون چشمکی زد "من خودکار دارم"
دختر دستش رو جلو آورد و ساعدش رو رو به روی صورت مرد گرفت "اینجا"
نامجون ابرویی بالا انداخت و نیشخندی زد "ولی پاک میشه" همونطور که دست ظریف دختر رو تو دست بزرگش میگرفت به چشم هاش خیره شد.
"اگه تتوش کنم نمیشه، اونوقت همیشه میتونم همراه خودم داشته باشمش، همه جا"
نیشخند مرد بزرگ تر شد "پس ایرادی نداره اگه بزرگ تر بکشمش؟"
دختر جوون تر به شنونه ی مخالفت سر تکون داد و لبخند شیطنت آمیزی زد.
بعد از تموم شدن کار مرد، دختر از نامجون فاصله گرفت و به طرف میز خودش حرکت کرد.
ESTÁ A LER
Anemone | namv
FanficName: Anemone Couple: NAMV writer: Deli Genre: Romance, Angst, Fluff, Slice of life Channel: @KimTae_Family 𓇢 بهم گفت مثل پروانهایَم که هیچ وقت نتونسته ظرافت بالهاش رو ببینه برای همینه که همیشه از خودم نا امیدم اونم پروانه بود... چون از خودش مت...