Pt17❤️

310 71 107
                                    

نامجون برگه های بهم ریخته روی میز تهیونگ رو از نظر گذروند و یکی از اون هارو برداشت و نگاه ریزبینانه ای به نوشته های پسر انداخت.

" آجوشی برات قهوه..."

قبل از اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه نامجون به سمتش چرخید و با برخورد دستش به لیوان هایی که تو دست تهیونگ بود قهوه روی لباس هاش ریخت.

"وای..."

تهیونگ با عجله لیوان هارو روی میز گذاشت و با نگرانی به مرد که چهره اش از درد توهم رفته بود خیره شد.

" خیلی داغ بودن نه؟ الان... الان چیکار کنم؟"

نامجون بی توجه به نگاه نگران پسر که روی لباسش ثابت مونده بود با عجله دکمه های پیرهنش رو باز کرد و و لباسش رو از تنش درآورد و به سمت حمام دوید.

"من... من لباستون رو میشورم... الان... الان می گردم ببینم تو جعبه کمک های اولیه پماد دارم یا نه...! نه باید اول بهتون لباس بدم اینطوری سرما میخورید"

نامجون هیسی کشید و به پوست قرمز رنگش نگاهی انداخت.

"چیزی نیست تهیونگ انگار تو الان بیشتر از من به کمک نیاز داری."

" میرم براتون پماد بیارم..."

تهیونگ خودش رو مقصر این اتفاق میدونست و با چشم هایی که از ناراحتی می لرزید از اتاق بیرون رفت به محض رسیدن به آشپزخونه زنگ در به صدا دراومد.

نگاهش رو به ساعت روی دیوار دوخت، اون هیچ کس رو نداشت که این وقت صبح به دیدنش بیاد، جعبه کمک های اولیه رو کنار گذاشت و لباس مرد رو تو دستش فشرد و به طرف در حرکت کرد.

قبل از اینکه در رو باز کنه زنگ برای دومین بار به صدا دراومد.

وقتی بلاخره در رو باز کرد با دیدن تصویر مقابلش نفس تو سینه اش حبس شد.

" تو؟"

"س... سل... سلام"

تهیونگ بریده بریده نفس می کشید و به تصویر رو به روش نگاه میکرد. حتی یادش رفته بود چطور می تونست حرف بزنه.

"تهیونگ کی بود؟ اوه!"

نامجون نیمه راه ایستاد و با چشم هایی گرد به همسرش خیره شد.

نگاه زن بین بدن نیمه برهنه مرد و لباسی که تو دست تهیونگ خودنمایی میکرد در تقلا بود.

" این... اینجا چه خبره؟"

هیه جین بلاخره لب باز کرد و با تعجب به نامجون نگاه کرد.

" تو... تو این وقت صبح خونه این پسره... با این وضع..."

قبل از اینکه بتونه جمله اش رو کامل کنه چنگی به لباس توی دست تهیونگ زد و وارد خونه شد لباس رو جلوی صورت نامجون گرفت و دادی کشید.

Anemone | namv Where stories live. Discover now