Pt12🧡

351 78 84
                                    

استرس مثل خوره به جونش افتاده بود و می‌تونست کند شدن ضربان قلبش رو حس کنه. تمام سعیش رو میکرد فکرش رو از کاری که مجبور به انجام دادنش بود منحرف کنه اما انگار هرچقدر بیشتر تلاش میکرد بیشتر شکست میخورد.

نامجون با کلافگی دستی به صورتش کشید "چقدر دیگه کار داریم؟"

مرد قد بلندی که کنارش ایستاده بود نگاهی به پاسورت‌های توی دستش انداخت بدون اینکه سرش رو بالا بگیره جواب داد "هماهنگ کردم ما رو از در پشتی خارج کنن فقط باید مدارک رو یکبار دیگه چک کنن"

نامجون سری تکون داد "خوبه، حوصله خبرنگارها رو اصلا ندارم" مکثی کرد و ضربه ملایمی به شونه ی سونوو زد "بقیه راه رو خودم میرم کارم هروقت تموم بشه بهت خیر میدم"

" ولی.. جناب پارک گفتن که.." با اخم‌های نامجون، سونوو آب گلوش رو قورت داد "تا نیم ساعت دیگه پارک باهام تماس میگیره میخواد ببینه رسیدیم یا نه بهش... بهش چی بگم؟"

"بهش بگو رسیدیم و نامجون خودش رفت سراغ کارش! ازش میترسی؟ تو منیجر منی یا جیمین؟"

سونوو کلافه پوفی کشید، با به صدا دراومدن زنگ گوشیش به نامجون اشاره‌ای کرد و چمدون‌ها رو از روی زمین برداشت "از اون طرف باید بریم"

مرد بزرگ تر کمی یقه کتش رو بالا کشید و عینکش رو به چشمش زد و پشت سر منیجرش به راه افتاد.

بعد از چک کردن مدارک که کم تر از چند دقیقه طول کشید هردو با هماهنگی قبلی از در پشتی فرودگاه خارج شدن.

نامجون به راننده‌اش که چمدون‌ها رو تو صندوق عقب قرار میداد خیره شد "با سونوو برو هتل"

"برم هتل قربان؟ پس شما..."

نامجون که حوصله‌ی توضیح دادن نداشت، کلافه اخم‌هاش رو توهم کشید "نمیفهمم چرا باید به راننده هم حساب پس بدم"

سونوو قدمی به طرف مرد برداشت "باشه نگران نباش خودمون درستش میکنیم فقط آدرس رو داری دیگه؟ میخوای یکبار دیگه چک.."

" آدرس رو دارم" نامجون با لحن سردی جواب داد و بدون خداحافظی سوار ماشین شد از آینه برای آخرین بار نگاهی به چهره ی سردرگم و توهم رفته سونوو و راننده اش انداخت و پاش رو روی پدال گاز فشار داد

پشت چراغ قرمز ایستاده بود و با استرس دستش رو روی رون پاش میکشید "لعنتی لعنتی" نفس عمیقی کشید و نیشخندی زد " واقعا دارم میرم با دست های خودم مچ زنم رو با معشوقه‌اش بگیرم؟" صدای زنگ گوشیش مرد رو از افکارش بیرون کشید.

"امشب نه جیمین، امشب نمیذارم از چیزی سردربیاری" بی تفاوت تماس رو قطع کرد و گوشیش رو خاموش کرد، به محض سبز شدن چراغ پاش رو روی پدال گاز فشار داد، هرچی به مقصدش نزدیک تر میشد قلبش سنگین تر از قبل تو سینه‌اش میکوبید و نفسش بیشتر از قبل گره میخورد.

Anemone | namv Where stories live. Discover now