Pt11🧡

383 75 81
                                    

فکرش پر شده بود از اتفاقات چند دقیقه‌ی پیش، تهدیدهای جیمین و پروژه جدید هان اما هیچکدوم به اندازه‌ی تهیونگ براش مهم نبودند، باید پیداش می‌کرد، بهش می‌گفت نمیذاره هیچ خطری تهدیدش کنه، همه چیز تقصیر خودش بود و خودش باید درستش می‌کرد.

دستش رو تو موهاش فرو برد و قبل از اینکه در اتاق گریم رو باز کنه نفس عمیقی کشید "تهیونگ با جیمین حر..."

نگاهی به اتاق انداخت اما خبری از تهیونگ نبود و این بیشتر از قبل نگرانش میکرد دستگیره رو رها کرد و قدمی به عقب برداشت، امیدوار بود بتونه تهیونگ رو تو ست فیلمبرداری پیدا کنه به قدم‌هاش سرعت داد و با عجله از اتاق گریم فاصله گرفت.

خودش رو به ست فیلمبرداری رسوند هوسوک مثل همیشه پشت اسکرین نشسته بود و با جدیت بازیگرها رو از نظر می‌گذروند.

دستش رو روی شونه‌ی هوسوک گذاشت و با صدایی که بخاطر دویدن بریده بریده به گوش میرسید گفت: "هوسوک تهیونگ رو ندیدی؟"

"کات" هوسوک به بازیگرها علامت داد و نگاه مرددی به مرد بزرگ‌تر انداخت "چرا اتفاقا چند دقیقه پیش که داشتم میومدم دنبالت تو اتاق گریم دیدمش، وقتی چشمش بهم خورد جوری ازم فرار کرد انگار روح دیده" هوسوک مکثی کرد و چشم‌هاش رو ریز کرد و نگاه دقیق تری به چهره ی رنگ پریده‌ی نامجون انداخت " گریه کرده بود"

نامجون کلافه دستی به موهاش کشید "خب الان کجاست؟"

هوسوک شونه‌ای بالا انداخت همونطور که به بازیگرها اشاره میکرد بی تفاوت ادامه داد "نمیدونم. هرچی صداش کردم جواب نداد"

نامجون با بهت و ناباوری به هوسوک خیره شد "یعنی چی نمیدونم؟ یعنی چی که نمیدونم؟ چرا نگهش نداشتی چرا جلوش رو نگرفتی؟" یقه مرد رو گرفت و از پشت صندلی بلندش کرد "تهیونگ هیچ جا رو نمیشناسه... معلوم نیست کجا رفته حالا چطور پیداش کنم؟؟" انگار ذهنش قفل کرده بود و تو اون لحظه به هیچ چیز و هیچکس جز تهیونگ فکر نمیکرد، تنها چیزی که میخواست پیدا کردنش بود. اینکه مطمئن بشه حالش خوبه و خطری تهدیدش نمیکنه، مخصوصا جیمین!

هوسوک با سردرگمی به مرد عصبانی رو به روش خیره شده بود که همون لحظه صدایی از پشت سرش به گوش رسید.

"رفته هتل، راننده‌ام رسوندش نگران نباش" جیمین ابرویی بالا انداخت و به نامجون خیره شد "یقه کارگردان رو ول کن و اگه میخوای برای یکبارم که شده مفید واقع بشی فقط برو دنبالش تا بلایی سر خودش نیورده"

نامجون با انزجار به نیشخند روی لب‌های جیمین نگاه کرد "همه این ها تقصیر توعه" بدون اینکه منتظر جواب مرد بمونه ازشون فاصله گرفت و به سمت ماشینش دوید.

 نگاهش رو از راننده‌اش که بهش تعظیم میکرد گرفت "همینجا بمون" سویچ رو از مرد گرفت و بدون حرف اضافه ای سوار ماشین شد و با سرعت به سمت هتل روند.

Anemone | namv Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin