Pt7💜

391 82 71
                                    

با به صدا در اومدن زنگ در، به ساعتش نیم نگاهی انداخت، به محض باز شدن در عمارتش و ایستادن خدمتکارش تو چهارچوب در قدمی به داخل برداشت و کتش رو به دست زن داد.

"هیه جین خونه است؟"

خدمتکار سری تکون داد "بله..."

زن همونطور که پشت سر نامجون قدم برمی‌داشت با صدای زیری زمزمه کرد "خانم تمام شب رو تو اتاق موندن حتی برای شام پایین نیومدن"

نامجون اخمی کرد همونطور که آستین هاش رو بالا میداد و به طرف پله‌ها حرکت میکرد پرسید "چرا؟"

 روی اولین پله قدم گذاشت و بعد از مکث کوتاهی نیشخند زد "من که خونه نبودم میتونست راحت باشه!"

با پیچیدن صدای خدمتکار تو گوشش به سمت زن چرخید "اتفاقا چون منتظرتون بودن پایین نیومدن، گفتن هرموقع برگشتید شام رو همراه شما میل میکنن"

نامجون با تعجب زن رو از نظر گذروند و ابرویی بالا انداخت "خانم لی زده به سرت؟ ساعت 6 صبحه! حتی یکبارم بهش سر نزدین؟ نگفتید گشنه است؟ تشنه است؟"

زن سرش رو پایین انداخته بود و با ترس زمزمه کرد "خودشون اینطور خواس.."

"باشه به کارت برس" با صدای مرد، زن فوری سری تکون داد  وبه سمت آشپزخونه حرکت کرد.

همونطور که کلافه نفسش رو بیرون می‌فرستاد به طرف اتاقش قدم برداشت

با ملایمت در اتاق رو باز کرد، انتظار نداشت اون وقت صبح همسرش، بیدار و چشم انتظارش روی تخت نشسته باشه

تک سرفه‌ای کرد همونطور که در رو پشت سرش میبست هیه جین رو از نظر گذروند.

"چقدر زود بیدار شدی" شروع به باز کردن دکمه‌های لباسش کرد و به طرف کمد لباس هاش قدم برداشت.

"من تمام شب رو منتظر تو بودم!"

نامجون همونطور که لباسش رو در می آورد با تعجب جواب داد "منتظر من؟ و چی باعث شده همچین افتخار بزرگی نصیبم بشه؟"

هیه جین با خشم از روی تخت بلند شد و به طرف کمد لباس حرکت کرد با دیدن مرد نیمه برهنه که رو به روش ایستاده بود و ساعتش رو روی میز قرار میداد پوزخندی زد.

"تمام شب رو پیش اون هرزه ایتالیایی گذروندی؟"

صدای هیه جین خشک و کلماتش طعنه آمیز بود

نامجون سردرگم اخمی کرد "هرزه ایتالیایی؟ راجع به کی.."

زن فاصله بین خودش و مرد روبه صفر رسوند و ضربه‌ای به بازوش زد "من رو احمق فرض کردی؟ فکر میکنی نمیدونم تا الان داشتی کجا و با کی چه غلطی میکردی؟ از دیر اومدن‌های من مینالی درحالی که خودت... خودت هزار جور کثافت کاری.." با وجود خشمی که وجودش رو پر کرده بود جرئت تموم کردن جمله‌اش رو نداشت و صداش رفته رفته رو به خاموشی میرفت

Anemone | namv Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt