Pt16❤️

308 66 66
                                    

"با وجود اینکه می دونستی از من میبازی بازم به دوئل دعوتم کردی!"

نامجون گره ای به بند کفش های اسکیش زد.

"من به معجزه باور دارم آجوشی."

تهیونگ به سختی پاهای یخ زده اش رو تو کفش پاتیناژ سیاه رنگش فرو برد و لبخند کم رنگی زد.

با به صدا درومدن زنگ گوشی مرد، نامجون حرفی که می خواست بزنه رو رها کرد و به گوشیش خیره شد، نیشخندی به شماره آشنایی که روی صفحه اش خودنمای می کرد انداخت و تماس رو قطع کرد.

"کی بود آجوشی؟"

"هیه جین!"

نامجون بی تفاوت زمزمه کرد و از روی صندلی بلند شد.

"چرا جواب ندادین، شاید کار مهمی باهاتون داشته."

نامجون به چهره کنجکاو تهیونگ نگاهی انداخت و به طرف کمد فلزی کوچیکی حرکت کرد همونطور که سعی میکرد قدم های متزلزلش رو روی کفپوش چوبی زمین حفظ کنه جواب داد.

" کار مهمی نداره، احتمالا میخواسته بدونه کجام!"

"بهش نگفته بودین که با..."

"به همسرم بگم قول اولین برف زمستونی رو که میتونستم به اون بدم، به یه پسر بچه دادم؟"

نامجون نیشخندی زد و در کمدش رو باز کرد.

تهیونگ با شنیدن جواب مرد لب گزید ، و خودش رو با بستن بند کفشش مشغول کرد.

"همین که بدونه بهم خوش نمیگذره براش کافیه بقیه چیزها براش حاشیه است."

نامجون کفش هاش رو تو کمد گذاشت و بعد از بستن در به سمت تهیونگ سر چرخوند.

"جوابش رو ندادم چون مطمئنم قراره بهم خوش بگذره، با تو!"

تهیونگ همونطور که گره محکمی به کفشش میزد چشمکی به مرد زد. "این یعنی پس حتما باید بهتون ببازم نه؟"

"ابدا، عادلانه بازی می کنیم میخوام وقتی میبرمت، وجدانم راحت باشه"

مرد دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد و کمکش کرد بلند بشه.

تهیونگ که به سختی میتونست با کفش های بزرگ پاتیناژش تعادلش رو حفظ کنه چنگی به بازوی مرد زد.

"بهم بگو چون کف اینجا چوبیه کار با این کفش ها انقدر سخته."

نامجون خنده بلندی کرد.

"بهت قول میدم روی یخ، کارت از اینجا هم سخته."

تهیونگ مکثی کرد تا دستکش هاش رو دستش کنه، بعد دوباره مچ دست مرد رو گرفت و همقدم با نامجون به سمت پیست حرکت کرد.

با رسیدن به پیست، مرد دستش رو رها کرد و خودش رو، روی یخ رها کرد بدون اینکه به عقب نیم نگاهی بندازه آزادانه روی یخ ها چرخ میزد. و با لبخند بزرگی که روی لب هاش نشسته بود به حرکتش، سرعت میداد.

Anemone | namv Where stories live. Discover now