🦖part=25

2.6K 425 25
                                    

سر راهی ووت بزار شرطا زود تر برسه 🥺🥺

..................................................

( ویو : ویلای هانا )

خون قربانی ای که برا لوسیفر کرده بودن و نوشیدن

دیوانه وار خندید و  گفت = دیدی جودانته دیدی چه راحت نقشه رو انجام دادم  حالا باید منتظر قربانی و هدیه قشنگمون باشیم

جودانته همونطور که خون رو دندون هاشو با زبونش تمیز کرد گفت : مطمئنی 

هانا = اونا برامون فایده ای ندارن  من حاضرم برا لوسیفرم هر کاری کنم چون اون بهم پول و مقام میده

خنده ی دیوونه واری کرد  که جودانته رو هم به خنده انداخت

جودانته = حالا قراره هدیه رو کی قربانی کنه

هانا _ هر دوتا شون تو یک مکان قربانی میشن

................................

از اون ماجرا یک ماه میگذشت اینقدر از حرکات هانا ترسیده بود که دو شب به زور میخوابید اون مادرش و خوب میشناخت  آلفا خودش هم استرس داشت و سعی میکرد امگاش و آروم کنه  بخاطر همین با جین و نامجون و رز و سجین زیاد وقت گذروندن جین و رز و باهم آشنا کردن و هر از  گاهی به هم سر میزدن بچه ی رز به دنیا اومد یک دختر پوست شوکولاتی با چشای قهوه ای روشن و موهای بور اینقدر بچشون قشنگ بود که تهیونگ با هر دفه دیدنش غش میکرد و همیشه موقع حوصلش سر میرفت میرفت پیش رز تا اونم وقتی سجین آلفاش نیست تنها نباشه
هر موقع پیش هم میشینن کوک سجین و مسخره میکنه چون  موقع رزی رو درد گرفت تهیونگ پیشش بود و به کوک گفت و باهم بردنش بیمارستان آلفا هم زنگ زد به سجین .  سجین  هم موقع میرسه بیمارستان میخوره به یک مستخدم و تموم غذا های سوپی  روش چپ میشه و با همون وضع میره تو راه رو اتاق زایمان و کوک از خنده پاره میشه  بعد پرستار سجین و پرت میکنن بیرون بخاطر آلودگیش

..............................................

دستاش میلرزید چشماش تار میدید فقط هر جوری بود خودش و به خونه رز رسوند
با دستای لرزونش زنگ و زد و همون لحظه افتاد زمین و رز با دیدن جسم بی جون تهیونگ سری به سجین خبر داد و با کمک سجین تهیونگ و بردن تو اتاق

همونطور که آب روی صورت تهیونگ می‌ریخت تا به هوش بیاد به سجین گفت
_ زنگ بزن به کوک بگو شرکت و ول کنه بیاد امگاش مرد

_ اینجوری بگم خودش و میکشه تا اینجا برسه

_ سجین بحث نکن بگو بیاد

_ چشم

............................

تهیونگ داشت کم کم به هوش میومد  که صدای وحشتناک ضربه ها به در و صدای زنگ خونه بلند شد

_ سجین برو اون وحشی و بیار خونه الان بچه بیدار میشه

سرشو برا تایید حرف رز تکون داد و به سمت در دوید و بازش کرد  . کوک با چشمای سرخ و نگرانش منتظرش بود و دنبال امگاش میگشت

I swear💤KOOKV🐺Where stories live. Discover now