part=22🦖

2.4K 424 46
                                    

ووت میشه بزاری . فقط یک ثانیه وقت میگیره اما به من کلی انرژی میده 🙂
..... ...... ..... ....  .......

ساعت آخر دانشگاه بود کوک داشت تدریسش و تموم میکرد  هر از گاهی نگاهی به تهیونگ مینداخت که اخم کرده بود

_ بچه ها سوالی از این مطلب ندارین

+ استاد برا پروژه چقدر وقت داریم

_ سه هفته وقت دارین

همه بچها ذوق زده تشکری کردن

_ اگه سوالی ندارین میتونین برین

+ خسته نباشید..

_ ممنون

نشست پشت میز لف میداد تا همه بچه ها برن و ماشالا همه انگار از زندان آزاد شدن فوری فرار کردن و کلاس و خالی کردن  . وقتی دید خالی شده کلاس سریع ته کلاس سمت تهیونگ که وسایلش و تو کیفش میزاشت رفت

_ خوبی تهیونگ

_ خوبم آلفا

حرصی از دست تهیونگ که هی دردش مخفی میکرد و چیزی نمیگفت غرید

_ چی چی رو خوبی  باسنت جر خورده و الانم نزدیک ده ساعت رو صندلی نشستی  هی میگه خوبم خوبم   .   بده من کوله رو

کوله رو از دست تهیونگ گرفت و رو دوشش گذاشت و دستش و دور کمر تهیونگ حلقه کرد تا بلند شه

آلفا واقعا راست میگفت کمرش خشک شده بود باسنش انگار تخت شده بود‌  درد و سوزش معقد   و   ورودیش خیلی زیاد بود چشماش داشت خیس میشد اما گریه اش و نگه داشت

_ لعنت امروز اصلا نباید میومدی
_ از این به بعد فقط روزای تعطیل سکس میکنیم

نه اینکه بگه از این به بعد آرومتر سکس میکنیم و وحشی بازی درنمیارم فقط تنها لطفی که تونست کنه این بود که روزای تعطیل سکی کنن

_ آلفا

_ بله

_ بریم خونمون

_ الان میریم

به همرا تهیونگ وارد محوطه دانشگاه شدن  بدون توجه به نگاه خیره ی بعضی ها سمت ماشین رفتن ‌که شانس گوهشون  معاون  دانشگاه و دیدن

_ استاد جئون

_ بله آقای لی

_ با تهیونگ شی رابطه تون چیه میدونین که ممنوع هست را
قبل از این که صحبت آقای لی تموم شه کوک چرخی به چشماش داد

_ جفتمه

بدون توجه به آقای لی تهیونگ و نشوند تو ماشین و خودش هم نشست و بدون خداحافظی رفت

تو ماشین نشسته بودن و کوک منتظر بود به دارو خونه برسن

_ آلفا

_ جانم

_ چرا عصبانی

_ عصبانی نیستم تمشک فکرم مشغوله

I swear💤KOOKV🐺Where stories live. Discover now