part=12🦖

2.9K 408 15
                                    

ووت و کامنت بزارید بهم کمک میکنه تو نوشتن 🦋

.......................................................

هردوشون زیر دوش آب گرم بودن و از بغل و سکوت فضا لذت میبردن

تهیونگ سرش و به سینه ی کوک چسبونده بود و جونگکوک دستش و دورش حلقه کرده بود

بعد پنج دقیقه که تو آغوش  هم بودن آلفا ازش فاصله  گرفت  شامپو رو برداشت و رو کله امگای شیطونش خالی کرد و انگشتاش و تو موهاش فرو برد و کلش رو ماساژ داد 

_ دفه ی دیگه نه انگشتت رو تو یچی میکنی نه کلت رو  فهمیدی

_ آخه حوصله ام سر رفته بود

همین که جملش تموم شد خمیازه ای کشید

جونگکوک هم خوش و  هم تهیونگ و شوست 

حوله رو برداشت و دور تهیونگ پیچید و یک حوله ی دیگه هم برداشت  و دور خودش پیچید

تموم مدت تهیونگ حتی نگاهشم نمیکرد

همونطور که لباساش و میپوشید گفت

_ موهات و خشک کن بعد بیا پایین شام بخوریم بعدش اگه دوست داشتی بیا بخواب

_ جونگکوک

_ بله

_ اسم رایحه ات چیه 

_ گاردنیا

_ ازخانواده قهوه درسته

_ آره

رفت بیرون و در رو بست  . همینطور که از پله ها پایین میرفت به اتفاقات چند دقیقه پیش فکر میکرد
اون واقعا زیباست  همش به فکر ورودی تنگ تهیونگ بود که چطوری انگشتش به زور توش میرفت  اگه دیک خودش بجا انگشتش بود قرار بود چه لذتی رو تجربه کنه

سرش و به دو طرف تکون داد تا بلکه این فکرا از سرش بیرون برن و جلو گیری از شق کردن دوباره اش بشه

داخل سالن رو نگاه کسی رو ندید

از شیشه ی اون طرف سالن دید نامجون و جین کنار اتیشن و دارن کباب درست میکنن

به جمع اون دو نفر وارد شد و رو صندلی کنار اتیش نشست

_تو فکری

_ چیزی نیست جین هیونگ . غذا کی آماده میشه گشنمه

نامجون =تهیونگ نمیاد

_چند دقیقه دیگه میاد

نامی = این چند وقت چطور بود

_ هیچ با اذیت کردن هم گذروندیم ولی تو این چند ماه نه جودانته نه هانا هیچ خبری ازشون نیست نگرانم

جین = دقیقا نگران چی هستی

_ وقتی اینطور ازشون خبری نیست یعنی اتفاقی افتاده که به پرو پامون نمیپیچن

نامجون با سر درگمی گفت

_ مگه این بده

که تهیونگ اومد و نشست کنار صندلی و از اون جایی که از دور در جرایان صحبت هاشون فهمیده بود سوال نامجون و جواب داد

_ یک جورایی هم بده هم خوب  .   این خوبه که نیستن ولی اگه کارشون و گیر کنه باز بهمون گیر میدن و مجبورمون میکنن به یک کار دیگه 

جین با عصبانیت زمزمه کرد

_ دیگه چه گوهی مثلا میخوان بخورن تهیونگ و که چند سال مثل زندانیا بزرگ کردن و مجبور به ازدواج کردنتون

جونگکوک همینطور که کباب ها رو جابه جا میکرد تا خوب پخته شن گفت

_ بچه .
مکث کرد و بدون اینکه لحنش حصی داشته باشه ادامه داد

_ این شاید خوبش باشه  اگر با دشمناشون به مشگل بخورن یکی از اعضای خانواده رو مجبور میکنن که طرف مقابلشون و اغوا کنه یا باهاش ازدواج کنه
و کی بهتر از ما دوتا برا اون ها ؟ مایی که تو کثافت کاریشون نیستیم و هرجوری شده میخوان مارو هم با خودشون نگه دارن تا حتی اگه یک درصد امکان لو رفتن قاچاق هایی که میکنن باشه اون هم  از بین بره

هر چهار تاشون به شعله های اتیش نگاهشون ردو دوخته بودن و فقط کوک بود که متوجه ی  لرزیدن لب های  تهیونگ بر اثر نگه داشتن بغضش بود

سیخارو داد دست بقیه و شروع کردن به خوردن

جین برا اینکه جو ساکت و از بین ببره با تکخنده پرسید

_ چرا سرت و کردی تو قابلمه

کوک با شنیدن این سوال با حرص دندوناش و کرد تو گوشت و محکم از سیخ بیرون کشید

_ مگه بار اولشه سوسک دونبال میکنه دستش و میکنه تو سوراخ دیوار و بعد با هزار زحمت باید درش بیاری
مسواک من و با عن یکی میکنه  من و با نون اشتباه میگیره و تموم صورتم و آردی میکنه

دستش و گذاشت رد چشماش و ادای گریه در اورد و گفت

_ هی هیونگ دست رو دلم نزار که خونه چمیدونی چه بالاهایی سرم آورد  تا این بزرگ شه من پیر میشم

تهیونگ هم برا اینکه کم نیاره  با مظلومیت گفت

_ توهم اذیتم میکنی

_ خوب میکنم دوست  دارم  اذیت میکنم

و بعد هر چهارتاشون قهقه ی بلندی سر دادن

تهیونگ خمیازه ای کشید بلند شد

_ مرسی خیلی خوشمزه بود من میرم بخوابم

همه سری تکون دادن و شب بخیر گفتن  نامجون مشروب آورد و یکم خوردن و تا ساعت 2 صحبت کردن و بلخره آتیش و خاموش کردن و رفتن تو خونه و هرکی اتاق خودش و در پیش گرفت

_ جونگکوک

_ بیداری

_ رایحه ات و حس کردم

_ بخاطر اینکه کاهنده نخوردم و خودمم جلوش رو نگرفتم  بعد مکثی گفت

_ توحالت خوبه

_ سرم درد میکنه صداها تو گوشمه حس خفگی بهم دست میده

رفت رو تخت و شلوار و تیشرتش و در آورد و تهیونگ که زیر پتو گوله شده بود نگاه کرد و پتو رو رو خودش کشید

.......................................................

ووت و کامنت بزارید بهم کمک میکنه تو نوشتن🫂

I swear💤KOOKV🐺Where stories live. Discover now