۳. از زندگی چی می‌خوای

Start from the beginning
                                    

- از اون‌ها بهش نده! دارم سالاد میوه میارم.

جونگ‌کوک، با شانه‌هایی بالاپریده، چرخید و به مادرش که با ظرف سالاد میوه به سمت‌شان می‌آمد، نگاه کرد و تهیونگ توی دلش ناله‌ی عمیقی سر داد. بیچاره معده‌اش!

سان‌هی، ظرف بزرگ سرامیکی را روی میز پذیرایی گذاشت و یک‌ضرب، روی مبل، کنار پسرش ولو شد. با آرنجش سقلمه‌ای به پهلوی پسر امگا کوبید و پچ‌پچ‌ کرد:« یکم بیا اینورتر، می‌خوام پیش تهیونگ بشینم!»
 

جونگ‌کوک ابروهایش را درهم کشید، کاسه‌ی ذرتش را به سینه‌اش چسباند و بیشتر به تهیونگ چسبید. با دهان پر غر زد:« نمی‌خوام! برو یجای دیگه بشین، مامان!»

 
تهیونگ نیم‌نگاهی به سمت آن‌دو انداخت و تمرکزش را روی بازی گذاشت، هرچند که سخت بود. چقدر فرق بین مادرش و آن زن با موهای کوتاه و مرتب، بلوز گشاد حریر رنگی و پوستی که از صافی برق می‌زد، بود.

 
زن امگا، نچ‌نچی کرد و با کف دستش به پیشانی پسر کوبید.

- ندید بدید!
- مامان!
- از سینگلی دراومدی داری عین ندید بدید‌ها رفتار می‌کنی!
- مامان!
- اگه باز هم غر بزنی بیشتر آبروت رو جلوی تهیونگ می‌برم.

جونگ‌کوک هوفی کشید و صورتش را توی گردن پسر بزرگ‌تر فرو برد. با صدای تودماغی نق زد:« نگو!»
 

    با تکان خوردن شانه‌های آلفا، سرش را بالا گرفت و با چشم‌های گردشده از تعجبش به خنده‌ی نرم او خیره شد. توی دلش قند آب شد و بینی‌اش چین خورد. تهیونگ داشت به او می‌خندید.
   
   
سان‌هی، ذوق‌زده، ضربه‌ی محکمی به کتف جونگ‌کوک کوبید و تکانی ناگهانی به هر دونفرشان داد.

   
- این احمق‌ها رو ببین، چانوو!

   
مرد میانسال تکخندی زد و با یک حرکت، مهره‌ی تهیونگ را از صفحه بیرون انداخت.

  
- باعث میشن فکر کنم، جفت حقیقی داشتن واقعا این شکلیه؟! منظورم اینه که، واقعا میشه انقدر سریع با همدیگه جور بشید؟!

جونگ‌کوک برای لحظه‌ای دهان باز کرد تا حرف پدرش را رد کرده و بگوید که اصلا هم اینطور نیست و تازه تهیونگ از صمیمیت زودهنگامش شاکی هم هست، اما دهانش را بست و به زدن لبخندی مصنوعی اکتفا کرد. لب‌هایش را زبان زد و برای آلفایی که با خجالت کمرنگی به پدرش لبخند می‌زد، توضیح داد:« مامان و بابا مثل ما جفت‌های ازپیش‌تعیین‌شده نبودند؛ خودشون همدیگه رو انتخاب کردند.»

  
سان‌هی مشغول کشیدن سالاد میوه توی کاسه‌های کوچک شد و قدم دیگری برای ریختن پته‌ی تنها فرزندش روی آب برداشت.

  
- به خاطر همین، کوک همیشه مغزمون رو می‌خورد که دوست داره جفت از‌پیش‌تعیین‌شده داشته باشه! انقدر هم به خودش مطمئن بود که این اواخر حاضر نمی‌شد با کسی بره توی رابطه. خل‌و‌چل!

Jade Halo [vkook]Where stories live. Discover now