He's Alive!

517 75 4
                                    

_ باز چیشده؟


پسر سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: میخواین امشب با من غذا بخورید؟


جی هیون چند ثانیه به ان پسر خیره شد و بعد با تعجب گفت : الان داری ازم درخواست میکنی تا باهات برم سر قرار؟!


نام ته "بله" ی ارامی زمزمه کرد و دست هایش را مشت کرد.


جی هیون تگ اسم روی لباس پسر را خواند و گفت: شین نام ته! مشکلت چیه؟


نام ته سرش را بالا اورد و گفت: چی؟!


_ چند دقیقه ی پیش میخواستی منو با چشمات خفه کنی و الان ازم میخوای باهات بیام بیرون؟!


نام ته دوباره سرش را پایین انداخت و گفت: بابت اون متاسفم.
_ شجاعتتو تحسین میکنم اما...


جی هیون دستش را بالا اورد تا حلقه اش دیده شود.


_ من مجرد نیستم.


نام ته به معنای واقعی کلمه سرخ شد. سریع تعظیم کرد. برگشت و به سرعت از جی هیون دور شد.


جی هیون به خجالت پسر خندید و به سمت دفترش رفت.


--


الان روی پشت بوم نشستم و نهار میخورم. هوا اینجا عالیه. راستش خیلی دونفره ست.


دلم برات تنگ شده.


جی هیون موبایلش را زمین گذاشت و ساندویچش را برداشت. نزدیک غروب بود و از پشت بام بیمارستان، خیلی قشنگ میشد اسمان بنفش و زرد و ابی را دید. چقدر دوست داشت دست یکی را بگیرد و جایی راه برود.


--


ناگهان ضربه ی محکمی به در اتاق جیم جی برخورد کرد.


+ کیه؟!


منشی کیم سریع وارد شد و روبروی جیم جی تعظیم کرد. به نظر خیلی پریشان می امد.


+ چه اتفاقی افتاده؟!


منشی کیم نفسی تازه کرد و گفت: قربان! یه خبر از برادرتون داریم.


جیم جی از شدت تعجب روی پاهایش ایستاد.


+ منظورت چیه؟
منشی کیم پوشه ای که دستش بود را رو به جیم جی گرفت. جیم جی مشغول خواندن اطلاعات داخل پوشه شد.


منشی کیم گفت: دو سال پیش یه بمب به درمانگاه پاسگاه کره برخورد کرده. تمام راه های


ارتباطیشون قطع شده بوده. اما تونستن زخمی هارو به مدی کیوب منتقل کنن. مین یونگی هم بینشون بوده! مثل اینکه ربات شونه اش اسیب دیده بوده و باید با اون امکانات کم زنده نگهش میداشتن.


+ اون... زنده ست؟!


+ درسته قربان!


--


جی هیون رمز در را زد و وارد خانه ی یونگی شد. خانه کاملا ساکت و بشدت تاریک بود.


جی هیون کیفش را روی زمین انداخت و روی تخت یونگی دراز کشید. به پهلو چرخید و


چشمش به کمد لباس ها خورد. بلند شد و به سمت کمد رفت. درش را باز کرد و یکی از لباس های یونگی را برداشت. یک تیشرت سفید معمولی. جی هیون احساس کرد اشک تو چشم هاش جمع شد. جی هیون لباس را بغل کرد و بویید. ناگهان احساس کرد دلش ضعف میرود. روی زانو هایش نشست و به اشک هایش اجازه ی ریختن داد. از ته دل گریه میکرد و خودش را خالی میکرد. دقیقا الان به یک شانه احتیاج داشت تا خودش را خالی کند. اما ان کجا بود؟


جی هیون هیچوقت در ان حد احساس ناراحتی نمیکرد. حس میکرد بخشی از وجودش کنده شده و دیگر قرار نیست برگردد. البته این چیزی بود که جی هیون فکر میکرد...


--


جلوی جیم جی ایستاده بود و منتظر بود تا حرفش را شروع کند.
_ چرا ازم خواستی بیام؟


+ شیندم باز یه رزیدنت سال اولی دیگه رو به اتاق عمل بردی. اونم بدون اجازه!


_ اهان اون...


جیم جی دست هایش را روی میز گذاشت و بهم قالبشان کرد.


_ اوه بیخیال جیمی!


جیم جی ابرو بالا انداخت. جی هیون دست هایش را جلویش تکان داد و گفت: منظورم این نبود. ببخشید. ولی خودمم از سال اول میرفتم تو اتاق عمل.
جیم جی شمرده شمرده گفت: تو فرق داشتی جی هیون. تو برای عمل ساخته شدی.


_ مثلا الان داری سعی میکنی مخمو بزنی؟
+ فقط دارم میگم همه زیر دست تو نجات پیدا میکنن. نمیتونی اون انترنا رو با خودت مقایسه کنی.


جی هیون با جدیت گفت: یا مین جیم جی! منم یه زمانی انترن بودم. درضمن درمورد رزیدنتای من بد حرف نزن.


جی هیون پشت چشمی نازک کرد و به سمت در برگشت.


+ چرا در قلبتو باز نمیکنی جی هیون؟


جی هیون ایستاد اما برنگشت.


_ قلب من درش بازه؛ اما متعلق به تو نیست.


--


جیم جی روی تختش دراز کشیده بود و سعی میکرد بخوابد اما غیر ممکن بود. بعد از شنیدن زنده بودن یونگی بهم رخته بود و نمیدانست چیکار کند. از طرفی ذهنش مدام به سمت جی هیون میرفت.


_ قلب من درش بازه اما متعلق به تو نیست.


جیم جی سریع بلند شد. موبایلش را برداشت و شماره ی منشی اش را گرفت.


+ یه هوایپیما برای مین یونگی بفرستید. اون باید برگرده!

Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG |  [Completed]Where stories live. Discover now