Bing Apart

569 98 40
                                    


یونگی تمام تلاشش را میکرد تا کنار جی هیون باشد. جی هیون را بیرون میبرد و هر کاری را که دوست داشت، انجام میداد.
انها به رستوران ها و کافه های مختلف میرفتند و غذا میخوردند. به هانوک میرفتند و با لباس های سنتی عکس میگرفتند. داخل رودخانه ی نام قایق سواری میکردند و داخل گیم نت با هم انلاین بازی میکردند که همیشه جی هیون میبرد چون یونگی اصلا ماهر نبود.
یونگی خوشحال بود که جی هیون کنارش است. به هرحال معلوم نبود در کشور جنگ زده ای مثل اوکراین چه چیز هایی در انتظارش بود. اما حداقل خوشحال بود کسی را دارد تا منتظرش باشد.
--
سر پرستار چان، با یکی از همکارانش در راهروی بیمارستان راه میرفتند و درباره ی تیم پزشکی اعظامی به اوکراین صحبت میکردند.
+ شنیدم چند تا سر پرستار هم میفرستن. امیدوارم بینشون نباشم.
ان یکی پرستار گفت: من رو بنر اعظامی ها اسم دکتر مینم دیدم. به نظرت تصادفیه؟
جی هیون که از کنار انها رد میشد، اتفاقی صحبت هایشان را شنید. با شنیدن اسم یونگی، پوشه ها و فرم هایی که در دستش بود، روی زمین افتاد.
جی هیون برگشت و به سمت سالن اصلی دوید. جلوی کاغذ اسامی که به اوکراین فرستاده میشدند وایستاد. افراد زیادی جلوی بنر ایستاده بودند به خاطر همین جی هیون نمیتوانست اسامی را ببیند. ارام از بین جمعیت رد شد و به اسامی نگاه کرد. چشمش روی اسم  دکتر مین یونگی از بخش مغز و اعصاب ثابت ماند. جی هیون فکر کرد اشتباه دیده است اما وقتی

چشمانش را باز و بسته کرد فهمید کاملا درست دیده است. متوجه نمیشد. هدف یونگی برای داوطلب شدن چی بود؟
جی هیون دستش را روی دهانش گذاشت تا جلوی بغضش را بگیرد.
+ دلم براش میسوزه. معلوم نیست دوست پسرش زنده بر میگرده یا نه.
جی هیون به زمزمه های پشت سرش اهمیت نداد و شروع کرد به دویدن. باید دلیل این کار یونگی را میفهمید. امکان نداشت یونگی این کار را کند.
جی هیون محکم در دفتر یونگی را باز کرد. یونگی با ترس سرش را از روی کامپیوترش بلند کرد و به جی هیون نگاه کرد.
_ معنی این کارت چیه؟!
یونگی بلند شد و گفت: چیشده؟!
جی هیون داد زد: چرا برای رفتن به اوکراین داوطلب شدی؟!
یونگی متوجه شد جی هیون همه چیز را فهمیده. از پشت میز بیرون امد و روبروی جی هیون ایستاد. جی هیون در حالی که گریه میکرد، به سینه ی یونگی مشت میزد و میگفت: دلیل بیرون رفتنامون این بود؟ انقدر برات راحته. ها؟
یونگی نمیتوانست چیزی بگوید. چیزی نداشت که بگوید. نمیتوانست بگوید بخاطر خود جی هیون این کار را انجام میدهد. ای کایش میتوانست بگوید چقدر دوستش دارد و دلش نمیخواهد او را ترک کند.
+ من... متاسفم.
_ این کافی نیست! تو نباید بری! خواهش میکنم.
یونگی جی هیون را به اغوش کشید و سرش را روی شانه اش گذاشت.

+ اتفاقی برام نمیافته. نگران نباش.
جی هیون روپوش یونگی را محکم گرفته بود و بلند گریه میکرد. میترسید اگر او را رها کند یونگی دیگر برنمیگردد.
_ احمق عوضی... ازت متنفرم.
جی هیون سرش را داخل گردن یونگی مخفی کرد و گفت: ازت متنفرم.
یونگی دستش را نوازشوارانه روی موهایش میکشید و رویشان رد محبتی میکاشت.
جی هیون ارام از اغوش یونگی بیرون امد و با چشم هایی که از گریه برق میزدند به او نگاه کرد.
_ کی برمیگردی؟
+ زود. قول میدم. بهم اعتماد کن.
جی هیون انگشت کوچکش را بالا اورد و به انگشت کوچک یونگی گره کرد.
_ ازت نمیپرسم چرا میری چون میدونم بهم نمیگی اما لطفا برگرد. زنده!
یونگی خندید و انگشتش را محکم کرد.
+ زنده برمیگردم.
اما یونگی از حرفی میزد مطمئن نبود. اگر جی هیون را نمیدید و باهاش اشنا نمیشد، از این که اتفاقی برایش بیافتد نمیترسید اما الان دوست داشت زنده برگردد.
--
_ بهم پیام میدی و اگر تونستی حتما زنگ میزنی. یادت باشه اونجا ماسک بزنی. شنیدم بیماری های واگیر دار اونجا زیاده. خوب غذا بخور و مراقب خودت باش.
یونگی دستش را بالا اورد تا جی هیون را ارام کند.

+ باشه باشه! نگران نباش.
_ چطور میتونم نگران نباشم؟!
یونگی لبخند لثه ای زد که چشم هایش کوچک شد.
+ هان جی هیون! بهت قول میدم سالم برمیگردم و اون موق ازت خواستگاری میکنم.
جی هیون غرولند کنان گفت: البته اگه اونجا زن دیگه ای دلتو نبره.
یونگی گفت: من باید اینو بگم. اینجا یه عالمه مرد خوش قیافه ست اما اونجا هیچکس نیست.
_ درست میگی. تا تو نیستی باید برم دل یه مرد خوش قیافه تر و قد بلند تر رو ببرم.
+ یا!
جی هیون خندید و یونگی را بغل کرد.
_ زود برگرد.
یونگی دست هایش را دور جی هیون حلقه کرد و گفت: مراقب خودت باش.
+ دکتر مین داریم سوار میشیم.
جی هیون از یونگی جدا شد و به دکتر ها و پرستار های دیگر که به از سالن خارج میشدند تا سوار هواپیما شوند، چشم غره رفت.
یونگی دسته ی چمدانش را گرفت و بعد از نگاه عاشقانه ی دیگری به جی هیون، به سمت بقیه رفت. یونگی وسط راه ایستاد. چمدانش را رها کرد و به سمت جی هیون دوید. صورتش را کج کرد و لب هایش را روی لب های جی هیون گذاشت.
صدای اعتراض بقیه ی دکتر ها بلند شد.
یونگی بعد از ثانیه های طولانی، لب هایش را برداشت و صورت جی هیون را رها کرد. همانطور که عقب عقب به سمت چمدانش میرفت، داد زد: دوست دارم.

جی هیون در جواب داد زد: پس بهتره زود برگردی واگر نه میرم یه مرد دیگه رو تور میکنم.
--

فردای ان روز، جی هیون در حال گوش کردن به حرف های دکتر پارک بود که صدای اعلان موبایلش را شنید. موبایلش را از جیب روپوشش در اورد و با دیدن پیام، نزدیک بود از خوشحالی بال دراورد.
پیشی: زنده رسیدم.
روز ها و هفته ها و ماه ها گذشت اما خبری از یونگی نشد. فصل ها و مناسبت ها پشت سر هم رد میشدند و به جز همان پیام، چیز دیگری نبود. یک بار دکتر های اعظام شده به جز یونگی برگشتند و تعداد دیگری فرستاده شدند. وقتی جی هیون از دکتر هایی که برگشته بودند درباره ی یونگی پرسید، یکیشان جعبه ی قرمز رنگ کوچکی را به دستش داد و با لبخند گفت: اون حالش خوبه. ازم خواست اینو بهت بدم.
جی هیون وقتی به خانه رسید، جعبه را از کیفش در اورد و بازش کرد. یک حلقه ی نقره ای رنگ ظریف با طرح دو قلب، یکی کوچک و ان یکی کمی بزرگتر، داخل جعبه بود. جی هیون با دیدن حلقه احساس کرد چیزی به گلویش چنگ میزند. ان حلقه حقیقتا زیبا بود. خیلی زیبا.
شب کریسمس، جی هیون داخل خانه مانده بود و برای خواب اماده میشد. در حالی که مسواک میزد، موبایلش را برداشت و مشغول پیام دادن به یونگی شد.
امشب کریسمسه. دارم مسواک میزنم و میخوام بخوابم. حوصله ی بیرون رفتن ندارم. دلم برات تنگ شده. سال نو شده و هنوز نیومدی. حالا که اینطور شد فردا میرم با یه مرد 180 سانتی متری قرار میزارم.

جی هیون با عصبانیت موبایلش را روی میز سر داد. دوباره موبایل را برداشت و به پیام های بیشماری که به شماره ی یونگی داده بود، نگاه کرد. همه بدون جواب بودند و حتی دیده نشده بودند.
جی هیون اهی کشید و موبایلش را خاموش کرد.

Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG |  [Completed]Where stories live. Discover now