Nightmare

522 103 10
                                    

جی هیون از جلوی دفتر دکتر مین رد شد. اما ایستاد. چند قدم به عقب برداشت و به داخل اتاق نگاه کرد. دکتر مین پاهایش را روی میزش گذاشته بود و سرش را به صندلی اش تکیه داده بود و چشم هایش را بسته بود. جی هیون ارام وارد دفتر یونگی شد و چند تقه به در وارد کرد تا دکتر را بیدار کند. اما خواب یونگی خیلی عمیق به نظر می امد.
جی هیون به یونگی نزدیک تر شد و ارام گفت: دکتر مین؟
اما یونگی هیچ عکس العملی نشان نداد. فکری به ذهن جی هیون رسید.
_ یونگی؟
یونگی ارام چشمانش را باز کرد و به جی هیون خیره شد.
جی هیون خودش را جمع کرد و گفت: اخرین بار اینجوری بیدار شدی. گفتم امتحانش کنم.
یونگی پاهایش را از روی میز برداشت و تکیه اش را از صندلی گرفت. دستی به صورتش
کشید تا از خواب الودگی اش کم کند.
+ داری میری؟
جی هیون سرش را تکان داد و گفت: بالاخره تونستم از دست دکتر پارک فرار کنم.
یونگی با چشمان بسته سرش را تکان داد.
جی هیون که این حالت یونگی را دید، دست هایش را مشت کرد و روی میز کوباند و داد زد: چرا نمیری خونه؟!
یونگی از جا پرید و دست هایش را جلوی بدنش گرفت.
+ چرا داد میزنی؟
_ دفعه ی قبل بهت گفتم برو خونه بخواب اما هنوزم سعی میکنی تو دفترت بخوابی. اینجوری فقط به خودت اسیب میزنی. نمیفهمی؟!
یونگی که از صدای بلند جی هیون و لحن طلبکارانه اش تعجب کرده بود، گفت: صدات...
خیلی بلنده.
_ چی؟!
یونگی چشم هایش را بست و دوباره سرش را به صندلی تکیه داد.
+ خیلی صدات بلنده. گوشامو اذیت میکنه.
جی هیون خنده ی متعجبی کرد و دست به سینه شد.
_ دکتر مین اگه جایی برای موندن ندارید، میتونید بیاید خونه ی من.
یونگی در همان حالت گفت: خیلی حرف میزنی.
_ دارم جدی حرف میزنم. اصلا نگران خودت نیستی؟
جی هیون که هیچ حرف دیگه ای از یونگی ندید، دست هایش را باز کرد و همانطور که از
دفتر بیرون میرفت گفت: اصال به من چه.
یونگی لبخند کمرنگی زد.
--
یونگی ارام سرش را از پشت پرچین بالا اورد تا وضعیت را چک کند.
ماشین های پدرش هنوز جلوی در ورودی برج پارک شده بود.
یونگی اهی کشید و دوباره پشت پرچین مخفی شد. کلافه به موهایش چنگ زد و سعی کرد کمی فکر کند.
+ برم خونه ی پرستار چان؟ نه نه. دفعه ی قبل یخچالشو خالی کردم. پرستار یون چی؟ نه نه. تو بیمارستان شایعه پخش میکنه.
یونگی سرش را پایین انداخت و اه کشید. دیگر نمیتوانست در بیمارستان بخوابد. از طرفی
کمبود خواب باعث شده بود چند بار موفع معاینه ی بیمار خوابش ببرد.
_ اگه جایی برای موندن ندارید میتونید بیاید خونه ی من.
یونگی بشکنی زد و گفت: هان جی هیون!
اما بعد سرش را تکان داد و گفت: نه نه. من ارشدشم. نمیتونم خودمو زیر سوال ببرم.
سرش را به پرچین تکیه داد و چشم هایش را بست. ناگهان صاف ایستاد و گفت: اما خودش گفت.
موبایلش را دراورد و شماره ی جی هیون را گرفت.
_ بله؟
+ سلام انترن!
جی هیون صدای یونگی را نشناخت.
_ ببخشید؟
یونگی اه ساختگی کشید و گفت: ارشدتو نمیشناسی؟
ناگهان جی هیون یونگی را شناخت و داد زد: سونبه!
یونگی خندید و گفت: میخوام به حرفت عمل کنم.
_ میخواید... بخوابید؟
+ اره. پس منتظر باش.
--
جی هیون عرض اتاقش را طی میکرد و دنبال راه حل میگشت که زنگ خانه به صدا در امد.
از بیچارگی نالید و به سمت در رفت.
وقتی در را باز کرد، با چهره ی خندان یونگی روبرو شد که دست هایش را داخل جیب هایش گذاشته بود.
جی هیون دست به کمر شد و گفت: سونبه من فقط تعارف کردم.
یونگی شانه بالا انداخت و گفت: اما بازم پیشنهاد دادی و من قبول کردم. نمیخوای بزاری بیام تو؟
جی هیون چشم هایش را تاب داد و ارام از جلوی در کنار رفت. یونگی وارد شد و اطراف
خانه چشم گرداند.
+ خونه ی کوچیکی داری.
_ اوه ببخشید که مثل شما تو برج زندگی ...
+ خوشگله.
جی هیون با تعجب به یونگی که وسط خانه اش ایستاده بود نگاه کرد.
_ واقعا؟!
یونگی سر تکان داد. جی هیون که خیلی خجالت کشیده بود، ارام به کاناپه اشاره کرد و گفت: خب... میتونی اینجا بخوابی.
+ رو کاناپه؟!
_ بله.
+ نمیتونم...
یونگی به پشتش اشاره کرد و گفت: کمرم درد میگیره.
_ اه خیلی بد شد چون من رخت خواب دیگه ای ندارم.
+ میتونم رو تخت تو بخوابم.
_ اون وقت من کجا بخوابم؟!
+ هممم... تو هم میتونی کنار من بخوابی.
جی هیون یک قدم عقب رفت و دست هایش را روی سینه اش ضرب در کرد.
_ سونبه! واقعا که خیلی منحرفی!
یونگی از تاسف سرش را پایین انداخت و گفت: نگران نباش. با تو کاری ندارم.
جی هیون ارام دست هایش را پایین اورد و سرش را خاراند.
_ اگه اینطوریه پس... باشه.
جی هیون دوید و وارد اتاقش شد. وقتی کمی به حرفی که زده بود فکر کرد، چنگی به موهایش زد و گفت: دختر احمق چرا قبول کردی!
جی هیون روی تخت پرید و زیر پتویش مخفی شد. بعد از چند دقیقه، صدای باز شدن در را شنید و کسی که کنارش دراز کشید. جی هیون بیشتر پتو را کشید.
یونگی که به پشت کنار جی هیون دراز کشیده بود و یک دستش را زیر گوشش گذاشته بود، به اضطراب جی هیون خندید و چشمانش را بست تا شاید بتواند شب راحتی را بگذراند.
بعد از نیم ساعت که به نظر جی هیون سال ها گذشت، سرش را از زیر پتو در اورد و ارام
زمزمه کرد: سونبه؟
اما نفس های منظم یونگی خبر از خوابیدنش میداد.
_ یا مین یونگی چطوری میتونی تو همچین وضعیتی بخوابی؟!
جی هیون محکم چشم هایش را روی هم فشار داد تا از استرسش کم کند.
--
زن خم شد و چانه ی پسر بچه را گرفت و سرش را بلند کرد.
+ فکر کردی میتونی از دست من فرار کنی؟
پسر بچه ارام اشک میریخت. زن با دیدن اشک های پسر چانه اش را فشار داد و غرید:
اینقدر رقت انگیزی که گریه میکنی؟
زن با خشونت پسر بچه را به طرفی هل داد و فریاد زد: من همیچن پسری نمیخوام. از جلوی    چشمام گم شو!
یونگی حجم زیادی از هوا را داخل ریه هایش کشید و از خواب پرید. وحشیانه نفس میکشید و عرق کرده بود.
جی هیون که بعد از تالش های زیاد خوابش برده بود، با ترس بلند شد و سعی کرد یونگی را ارام کند.
_ هی حالت خوبه؟!
یونگی به محض دیدن جی هیون یقه ی اش را گرفت و او را در اغوش کشید. احساس میکرد به یک اغوش نیاز دارد تا اروم شود.
جی هیون از کار یونگی تعجب کرد اما وقتی دید چطوری نفس نفس میزند و عرق کرده است، تصمیم گرفت کاری نکند. نمیدانست یونگی چه خوابی دیده است اما فهیمد به دلداری نیاز دارد. پس دستش را روی کمر یونگی گذاشت و ارام نوازشش کرد.
_ اروم باش... اروم باش...

Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG |  [Completed]Where stories live. Discover now