four years

489 82 18
                                    

بعد از این که یونگی توانست به سختی از دست بیمار ها و پرستار ها فرار کند، از درمانگاه بیرون امد و موبایلش را در اورد و بالا گرفت. هیچ خبری از انتن نبود. حتی نمیتوانست یک تلفن ساده بزند.
+ دکتر مین! یه مشکل داریم.
یونگی به پرستار نگاه کرد و موبایلش را داخل جیبش گذاشت.
+ دارم میام.
یونگی به داخل ساختمان دوید و متوجه فاجعه ی در حال رخ دیگری شد.
+ چیشده؟!
یونگی به سمت زن جوانی که روی زمین افتاده بود و جیغ میزد دوید و روی زانو هایش نشست.
یکی گفت: نمیزاره بهش بی حسی بزنیم. اما باید مچ پاشو جا بندازیم.
یونگی بازو های زن اوکراینی را که صورتش خاکی بود و به زبان خودش حرف میزد، گرفت و شمرده شمرده گفت: بزارید-درمانتون-کنیم.
مثل این که زن متوجه حرف یونگی شد چون عکسی از جیبش در اورد و جلوی یونگی گرفت.
یونگی عکس را گرفت و نگاه کرد. عکس سیاه و سفید سونوگرافی بود.
یونگی به سمت ان پرستار برگشت و گفت: اون بارداره! میخواستی بچه شو بکشی؟! اینقدر احمقی؟!
یونگی به زن نگاه کرد و گفت: درد داره اما باید تحمل کنی.
پای زن را گرفت و بعد از پیدا کردن جای جا به جا شدن استخوان، نفس عمیقی کشید و پای زن را پیچاند.
--
یونگی کنار تخت زن ایستاد و پرسید: بهتری؟
زن حدس زد یونگی چی میگوید، سر تکان داد و لبخند خسته ای زد. دستش را به سمت جیب داخل روپوش محلی اش برد و جعبه ی کوچکی در اورد. زن به زبان خودش چیزی گفت که یونگی متوجه نشد اما جعبه را گرفت و بازش کرد.
+ میگه اینو به عنوان تشکر قبول کن. بده به کسی که دوسش داری.
یونگی به سمت بچه ی محلی که هر روز داخل درمانگاه ول میچرخید برگشت.
+ اینو گفت؟
پسر سر تکان داد. یونگی به سمت زن تعظیم کرد و لبخند زد. میدانست باید ان حلقه را به کی بدهد.

-----
چهار سال بعد...
جی هیون برای ارام کردن ان پسر روانی، دست هایش را بالا اورد و گفت: اون قیچی رو بزار زمین پسر. با کشتن خودت چیزی درست نمیشه.
پسر که بدون توقف گریه میکرد، قیچی را به مچ دستش نزدیک تر کرد و داد زد: از اینجا برید. اگه نزدیک بشید خودمو میکشم.
پرستار ها کمی عقب رفتند اما جی هیون ارام نزدیک تر شد.
_ اون قیچی رو بده به من. چیزی که دستته اسباب بازی نیست.
پسر سرش را پایین انداخت و گریه کرد.
+ از همتون متنفرم.
و بعد مچش را برید. جی هیون و پرستار ها به سمت پسر دویدند تا وضعیتش را برسی کنند.
_ پرستار کیم! اتاق عملو اماده کنید و دکتر چویو خبر کنید! به کمکش احتیاج داریم.
پرستار کیم گفت: دکتر، دکتر چوی امروز بیمارستان نیستن.
_ چی؟!
جی هیون اه خشمگینی کشید و رو به رزیدنت پسری که به صحنه نگاه میکرد، داد زد: هی با تو ام! برای شرکت تو عمل اماده شو.
پسر با گیجی به جی هیون نگاه کرد و گفت: ببخشید؟!
اما جی هیون برای جواب دادن به سوالش انجا نماند. سریع پسر را روی تخت گذاشت و به سمت اتاق عمل هلش داد.
نام ته با اضصراب داخل اتاق عمل ایستاد و پرستار ها روپوش ابی مخصوصی تنش کردند و سربندی دور سرش بستند.
نام ته کنار تخت بیمار ایستاد و منتظر امدن جی هیون شد.
بعد از چند دقیقه جی هیون وارد اتاق عمل شد و بعد از پوشیدن لباس عمل، روی صندلی ای که کنار تخت بود نشست.
دستش را روی مچ پسر گذاشت و جای رگ ها را چک کرد. چند بار دستش را تکان داد و تمرکز کرد.
_ سه تا رگ، دو تا تاندون و یه شریان. تا حالا همچین چیزی دیدی؟
نام ته سرش را به معنی نه تکان داد. جی هیون با لحنی که به تن نام ته و پرستاران داخل اتاق وحشت می انداخت، گفت: اگه یه اشتباه کوچیک بکنی دستتو میبرم و جای دست این پسر میدوزم.
نام ته اب دهانش را قورت داد و گفت: بله سونبه!
جی هیون صندلی اش را جلو کشید و دستش را دراز کرد.
_ گیره!
نام ته گیره های نگه دارنده را از روی پارچه ی کنارش برداشت و به جی هیون داد. جی هیون گیره ها را دو طرف زخم گذاشت تا زخم را باز نگه دارد.
_ زخم کوچیکه اما عمیقه. باید حواستو جمع کنی.
جی هیون این را گفت و شروع کرد. رگ ها را از هم فاصله داد و حاال باید انها را بخیه میزد.
_ ساکشن!
نام ته از شدت اضطراب، قیچی جراحی را از کنارش برداشت و به جی هیون گرفت.
جی هیون به نام ته نگاه کرد و داد زد: ساکشن!
نام ته قیچی را سر جایش گذاشت و ساکشن را برداشت و کنار زخم جاسازی کرد.
جی هیون ماهرانه سوزن را از رگ های پاره شده میگذراند و نخ ها را بهم گره میزد. زخم عمیق بود و پارگی ها با چشم عادی دیده نمیشد اما جی هیون با تلسکوپی که به سرش وصل شده بود، خیلی سریع پارگی ها را میدوخت و انها را درست بهم وصل میکرد.
نام ته با حیرت به حرکت سریع دست های جی هیون چشم دوخته بود و باورش نمیشد جی هیون انقدر سریع است.
_ ببر!
نام ته با ترس نخ را میبرید و عرق میریخت.
_ ببر!
نام ته دستش را به سمت قیچی برد اما قیچی روی زمین اتاق عمل افتاد.
جی هیون به نام ته نگاه کرد که یعنی دارد چه غلطی میکند. نام ته سریع قیچی دیگری برداشت و نخ را برید.
--
جی هیون در حالی که گردنش را میمالید از دفترش بیرون امد. به سمت دفتر شین هه رفت.
بدون در زدن در را باز کرد و وارد شد. شین هه در حال کار با کامپیوترش بود. سرش را بلند کرد و گفت: چی شده؟
جی هیون خودش را روی صندلی روبروی میز شین هه انداخت و سرش را به صندلی تکیه داد.
_ یه عمل وحشتناک داشتم.
+ اگه تو میگی حتما وحشتناک بوده.
جی هیون پوفی کرد و دست هایش را کشید.
_ رزیدنته خیلی حواس پرت و ترسو بود.
شین هه داد زد: جی هیون بازم یه رزیدنتو بردی سر عمل؟!
جی هیون انگار که دارد درباره ی اب و هوا صحبت میکند سر تکان داد.
شین هه اهی کشید و گفت: تو یه روز اخراج میشی. شرط میبندم.
جی هیون دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را رویشان گذاشت.
_ نگران نباش. مین منو اخراج نمیکنه.
+ راستی!؟ چرا از فرصتت استفاده نمیکنی؟
_ کدوم فرصت؟
+ اگر جای تو بودم از فرصت استفاده میکردم و دل رئیس مینو میبردم. البته اون همین الانشم یه جوری بهت نگاه میکنه. تو استعداد خاصی تو جذب کردن مین ها داری.
شین هه منتظر به جی هیون نگاه کرد تا بلند شود و فحش بارونش کند اما بعد از چند ثانیه متوجه تکان خوردن شانه هایش شد.
+ یا! داری گریه میکنی؟!
_ دلم براش تنگ شده.
شین هه اهی کشید و شانه های جی هیون را گرفت.
+ گریه نکن جی هیون...
شین هه نمیدانست چه باید به جی هیون مگیفت. نمیتوانست بگوید احتمالا اون مرده و دیگر برنمیگردد و از طرفی نمیتوانست بگوید حالش خوب است اما معلوم نیست کی بیاید.
درحالی که شین هه دنبال جواب مناسب میگشت، در اتاقش باز شد و پرستاری در چهارچوب اتاق ظاهر شد.
+ اوه دکتر هان اینجایین؟!
جی هیون سرش را بلند کرد و اشک هایش را پاک کرد. برگشت و به پرستار نگاه کرد.
+ باید گزارش عمل رو بنویسید.
جی هیون ایستاد و از اتاق بیرون رفت. به سمت پذیرش رفت و پشت میز ایستاد. برگه ی گزارش را گرفت و مشغول پر کردنش شد.
+ دکتر هان!
جی هیون با تعجب به سمت صدا برگشت و ان رزدنت سال اولی که به اتاق عمل برده بود را در حالی که چند نفر در تلاش برای ارام کردنش بودند، دید. ان پسر جوان بشدت عصبانی به نظر میرسید و اخم غلیظی بین ابروهایش بود.
جی هیون با خونسردی جلوی پسر ایستاد و دست به سینه شد.
پسر با همان اخمش ادامه داد: هیچ میدونید چیکار کردید؟! ممکنه من اخراج شم. فقط پنج روزه تو این بیمارستان کار میکنم. نباید تو سال اول به اتاق عمل احضار شم.
پسر صدایش را بالا برد و داد زد: اما شما این کارو کردید!
پرستار های اطراف پسر سعی کردند پسر را متوجه کنند که دارد با چه کسی حرف میزند. جی هیون گوشه ی سرش را خاراند و پوزخندی زد.
_ با این اعتماد به نفس میخوای به کجا برسی؟
پسر با سردرگمی به دکتر هان خیره شد.
جی هیون یک قدم به پسر نزدیک شد و گفت: اگر با این اعتماد به نفس میخوای یه دکتر شی؛ بهتره همین الان استعفا بدی.
+ منظورتون چیه؟
جی هیون دوتا از انگشتانش را بالا اورد و جلوی صورت پسر گرفت.
_ برای دکتر شدن اینجا بدون دوتا چیز به جایی نمیرسی. یک؛ ارتباطات. دو؛ اعتماد به نفس!
جی هیون بعد از تمام شدن جمله اش، از کنار ان پسر رد شد و اورا با عصبانیت و کمی سردرگمی اش تنها گذاشت.
نام ته بعد از این که متوجه اوضاع شد، برگشت و دنبال جی هیون دوید. بالاخره توانست ان را در راهروی خلوتی پیدا کند.
+ دکتر هان!
جی هیون چرخید و با دیدن دوباره ی ان پسر شوکه شد.


(عکسی که برای این پارت گذاشتم، شخصیت شین نام ته ست)

Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG |  [Completed]Where stories live. Discover now