همونطور که کوله پشتی سیاه رنگ بزرگش رو روی زمین، کنار پاش قرار میداد، نفس عمیقی کشید.
فاصلهاش تا دفتر سینمایی گلدن پارک فقط یک چراغ قرمز و رد شدن از خط عابر پیاده بود، پلکهاش رو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید، قلبش به شدت به قفسه سینهاش میکوبید و دستهاش یخ بسته بود. مدام با خودش زمزمه میکرد "فقط چند قدم تا رسیدن به رویات فاصله داری".
با صدای زنگ تلفن همراهش از افکار مشوشش بیرون اومد و مکثی کرد، برگه های توی دستش رو محکم تر از قبل گرفت و نگاهی به صفحه گوشیش انداخت.
" ببخشید میدونم که بهم گفتی خودت بعد از تموم شدن کارت باهام تماس میگیری اما اونقدر استرس دارم که نمیتونم یه جا بند بشم"
تهیونگ نگاه لرزونش رو دوباره به ساختمون رو به روش انداخت و لبخند نصفه نیمهای زد.
" من قراره با پارک جیمین ملاقات کنم اونوقت تو استرس داری؟"
" تو استرس نداری؟"
تهیونگ به چراغ عابر پیاده نیم نگاهی انداخت همونطور که به کمک شونهاش تلفنش رو کنار گوشش نگه داشته بود کیفش که سنگین تر از همیشه بود رو، روی کولش انداخت پوزخند صدا داری زد. درحالی که سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه کلافه جواب داد" نه سولا استرس ندارم، چون مطمئنم میتونم گلدن پارک رو راضی کنم"
به محض تماس نوک کفشش با اولین خط عابر پیاده هیوندای نقرهای رنگی جلوی پاش با صدای بلندی ترمز کرد.
به محض تموم کردن حرفش، سرش رو بالا گرفت و با اخم کوچیکی که روی صورتش نقش بسته بود به ماشین رو به روش نگاهی انداخت، چشمهاش رو ریز کرد و دقیق تر به ماشین خیره شد ولی از پشت شیشه های دودی تشخیص راننده کار تقریبا غیر ممکنی بود
" سولا بعدا باهات تماس بگیرم؟"
تهیونگ به دختری که پشت خط منتظر ایستاده بود اجازه جواب دادن نداد و تماس رو قطع کرد همونطور که به خیابون نگاه میکرد بیتفاوت از ماشین رو برگردوند و از کنارش رد شد.
" خیلی...خیلی متاسفم، آسیب که ندیدین؟"
تهیونگ به طرف صدای بم و خش داری که از فاصله نهچندان دوری به گوشش رسیده بود برگشت.
به محض برخورد نگاهش با مرد قد بلندی که رو به روش ایستاده بود با ناباوری سری تکون داد، مرد بزرگ تر عینک دودیش رو از روی صورتش برداشت و دکمه کتش رو باز کرد و با نگرانی سر تا پای پسر کوچیک تر رو از نظر گذروند.
تهیونگ نفس حبس شدهاش رو آزاد کرد، تمام تلاشش رو میکرد اسم مرد رو به زبون بیاره اما مثل ماهی به خاک افتاده، بدون اینکه صدایی ازش خارج بشه فقط بیهوده لب هاش باز و بسته میشد.
YOU ARE READING
Anemone | namv
FanfictionName: Anemone Couple: NAMV writer: Deli Genre: Romance, Angst, Fluff, Slice of life Channel: @KimTae_Family 𓇢 بهم گفت مثل پروانهایَم که هیچ وقت نتونسته ظرافت بالهاش رو ببینه برای همینه که همیشه از خودم نا امیدم اونم پروانه بود... چون از خودش مت...