~ R U threating me?!

4.7K 1.3K 267
                                    

داری تهدیدم میکنی؟!

اگه انتخاب با خودم بود، میخواستم جایی دور از تمامِ آدم های خوش چهره و خوشتیپ و خوش لباسِ توی ساحل، توی تنهاییم بشینم و فقط فریاد بزنم!

اما حتی فریاد زدن هم توی این جزیره ی کوفتی امن نیست... چرا که هر لحظه ممکنه یک شورشیِ لعنتی از بین درخت ها بیرون بپره یا یک نگهبان از وسطِ زمین سر در بیاره!

پس انگار مثل همیشه چاره ای جز رفتن بین اون آدم های به ظاهر بی نقص نداشتم...

به هر حال عقب روندنِ اشک هام و نگه داشتنِ گریه ها، درد ها و دل نگرانی هام، کاری بود که خیلی خیلی وقت پیش یاد گرفته بودم...
هرچند که در نهایت تمامِ اونها درست مثلِ یک وزنه روی دلم مینشستند و توی یک موقعیتِ بی ربط، با یک تلنگر منفجر میشدند!

پس شاید بهتر بود که فعلاً با رفتن به اون جمع و معاشرت کردن با چند تا غریبه، فکرِ مردِ مو طلایی ای که من رو به اون حال و روز انداخته بود از سرم بیرون کنم و امروز رو هم مثل تمامِ روزهای دیگه ی زندگیم، بگذرونم...

پس از اون ویلای عظیمِ کوفتی بیرون رفتم و حینی که اجازه میدادم شن های تمیز و نرم پاهای برهنه م رو لمس کنند، چند نفس عمیق کشیدم و قدم هام، من رو به سمتِ جمع بردند.

و در لحظه خانمِ پاتس، زنی که انگار اینجا هم قصد نداشت از به جا آوردنِ مسئولیت هاش به عنوانِ سرپرستِ رقابتِ انتخاب دست برداره، صدام زد:
"دوشیزه جونگکوک!"

نگاهم روی اون زن و دستگاهِ عجیبی که کنارش روی زمین گذاشته شده بود، افتاد... چیزی که شبیه به یک چهارپایه بود، ولی کمی پیچیده تر!

و کنجکاوی زودتر از اینکه اراده کنم، من رو به سمتِش کشید و خانمِ پاتس قبل از اینکه چیزی بپرسم، من رو روی چهارپایه نشوند و حینِ وَر رفتن با پیچیدگی هاش، لب به توضیح باز کرد:
"لطفا پاهاتون رو روی زمین نگذارید و کمی بالاتر نگه دارید. باید وزن ـِتون رو اندازه بگیرم..."

با گیج و منگی پرسیدم:
"وزنم؟!"

و اون جواب داد:
"بله دوشیزه. قبلا فقط وزنِ خانواده ی سلطنتی رو اندازه میگرفتیم... ولی ایندفعه وزنِ تمامِ منتخبین رو هم یادداشت کردیم."

پاهام رو طبق درخواستش، بالا نگه داشتم:
"اما چرا؟"

و اون به کار کردن با وسایلِ عجیب و غریبِ چهارپایه ادامه داد:
"باید تا روزِ آخرِ سفر، چند کیلو وزن اضافه کرده باشید تا مطمئن بشیم ایامِ سفر حسابی بهتون خوش گذشته و دورانِ خوشی رو گذروندید! این یک سنتِ قدیمی توی خاندانِ سلطنتیه... به همین خاطر باید با ترازو های قدیمیِ فرهنگِ ما انجام بشه... یعنی همین چهارپایه ای که روش نشستید!"

چند بار پلک زدم:
"صبر کن ببینم... این حرفتون یعنی... من الان روی یک عتیقه نشستم؟!"

"بله دوشیزه."

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now