~ the Letter

6.4K 1.5K 305
                                    

نامه

جیسونگ به آشپزخونه برگشت و سر جاش نشست.
همه دور میز نشستیم; من و سونگ روبه‌روی هم و مامان و پدر هم روبه‌روی هم.

بابا دست دست هاش رو روی میز گذاشت و انگشت هاش رو توی هم قفل کرد:
"قبل از اینکه حرفم رو بزنم ، از همه تون میخوام بدون اینکه از روی عجله یا هر چیزی تصمیم بگیرید ، چند لحظه صبر کنید و خوب فکر کنید!"

کمرش رو راست کرد و به دستهاش خیره شد:
"این پیشنهاد ، اگه درست بشه و همه چیز اونطور که میخوایم پیش بره ، میتونه زندگی تک تک اعضای خانواده مون رو به بهترین نحو عوض کنه!"

انگار مامان هم مثل من از اون همه مقدمه چینی خسته شده بود. دستهاش رو روی میز دراز کرد و با احتیاط روی دستهای پدرم گذاشت:
"عزیزم چی شده؟ جون به لبمون کردی!"

پدر لحظه ای سرش رو بالا اورد و با دیدن سه جفت چشمی که بهش خیره شده بودند ، دوباره نگاهش رو دزدید و بالاخره حرفش رو شروع کرد:
"یادتونه که...چند وقت بین مردم شایعه شده بود که شاهزاده...میخواد ازدواج کنه؟"

هر سه با حرکت سر تایید کردیم. ادامه داد:
"یکی از مشتری های امروز ، یک مردِ درجه ی دو بود...و...انگار اونها بیشتر از احوال خاندان سلطنتی باخبرند...من...من حرف هاش رو شنیدم....و..."

اخم بین ابروهام لحظه به لحظه بزرگتر میشد. نگرانی پدر واقعا بی دلیل بود! یک ازدواج دیگه توی درجات بالا...خب که چی؟!

نفس عمیقی کشید و بعد دوباره ادامه داد:
"میدونم شاید فکر کنید این ربطی به ما نداره...ولی اینطور که من از اون مردِ درجه دو شنیدم ، شاهزاده قرار نیست با یک فردِ درجه بالا ازدواج کنه!"

گره ابروهام حتی بزرگتر شد!
جیسونگ به حرف اومد:
"پدر...متوجه منظورتون نمیشم! شاهزاده یک فردِ درجه یکه!چرا باید ازدواج با یک دخترِ سلطنتی یا یک دخترِ درجه دو رو بی خیال بشه و با یک دختر درجه پایین ازدواج کنه؟!"

با سر حرف هاش رو تایید کردم و ادامه ش دادم:
"دقیقا! تازه اگر هم همچین اتفاقی بیوفته ، کلی دخترِ رنگارنگ با سابقه ی فامیلیِ درخشان و اصیل توی درجات دو و سه هست که بخواد از بینشون انتخاب کنه...هر جور فکر میکنم این مسئله هیچ ربطی به نگرانی ما درجه پنج ها نداره!"

پدر لب هاش رو لیسید و کلماتش رو انتخاب کرد:
"همونطور که گفتم...اینبار...فرق داره."

برای ادامه ی حرف هاش ، رو به من کرد. انگار میدونست چه کسی توی این خونه بیشتر از همه به مسائل سیاسی اهمیت میده! توی چشمهام خیره شد:
"همه مون میدونیم که وضع کشور چندان جالب نیست...مردم کمتر توی جشن ها یا رای گیری های اجتماعی شرکت میکنند...ذوق و اشتیاقی که برای خدمت به کشور دارند ، کمتر شده و..."

the Princess :::... ✔ Where stories live. Discover now