~ How should I know...

4.4K 1.3K 380
                                    

چطور باید بدونم...

خب... اون نگهبان گفته بود که همه، از جمله خانواده ی سلطنتی و دوست های خانوادگیشون همراه با دخترهای منتخب، توی ساحل حفاظت شده ی سلطنتی درحال تفریح ـَند و بهتره که من هم بهشون بپیوندم.

اما اون نگفته بود تصاویری که قراره باهاش مواجه بشم؛ قراره همچین فاجعه هایی باشند!

مرد هایی که با بالا تنه های برهنه و شلوارک، از طرفی بدن های محشرِ خودشون رو به نمایش گذاشته بودند و از طرفِ دیگه، اندامِ بی نقص و چشمگیرِ دخترهای مایو پوشیده ی منتخب رو دید میزدند...

پوشیده ترینِ اونها، شاه و ملکه بودند که حتی اونها هم از من لباسِ کمتری پوشیده بودند!

و من باید اعتراف میکردم که هیچوقت فکر نمیکردم بتونم توی عمرم ملکه رو با یک مایوی یک تکه و شاه رو با پیراهنِ مردونه ای که جلوش رو باز گذاشته بود ببینم...

به حقِ شمشیرِ ایلیا!
چطور حتی یک نفر بینِ اونها پیدا نمیشد که لباسِ پوشیده ای برای وقت گذروندن توی ساحل انتخاب کرده باشه؟!

نگاهی به سر تا پام انداختم...
حتی یک بچه ی کوچیک هم میفهمید که اون پیراهنِ گشادِ تابستونی و شلوارِ تنِ من، بینِ لباس های نصفه نیمه و بدن نمای اونها درست نیست!

و من میدونستم که با این سر و وضع رفتن به اون جمعِ ساحلیِ نیمه عریان، فقط توجه بیشتری رو به سمتم میکشه... و این حتی بیشتر از فرو رفتنِ یک چاقوی تیز توی شکمم، خطرناکه!

پس قبل از پا گذاشتن به اون جمع و دیده شدنم توسط هیچ یک از اونها، از نگهبانی که من رو از سمتِ دیگه ی ساحل پیدا کرده بود و وظیفه داشت من رو تا پیشِ بقیه همراهی کنه، چند لحظه وقت خواستم تا به خوابگاهِ بانوانِ منتخب برگردم و لباس هام رو عوض کنم...

در حالی که هنوز نمیدونم واقعا میخوام چه کوفتی بپوشم؟!

اما این واقعا اهمیتی نداشت... اون نگهبان گفته بود که نمیتونه زمان زیادی برام صبر کنه و من باید در سریع ترین حالت آماده بشم.
پس درحالی که اون درست توی سالنِ اصلی و همکفِ ویلای سلطنتی منتظرم ایستاد، پله ها رو به تنهایی به سمتِ بالاترین طبقه یا همون خوابگاه بانوان منتخب بالا رفتم...

درحالی که میدونستم حداقل حالا همه ی دخترها توی ساحل بودند و چشم و گوش های بیچاره م امنیت بیشتری نسبت به صبح دارند!

پاهام تا جایی که جلوی در ورودی رسیدم، به بالا رفتن از پله ها ادامه دادند... درحالی صداهای توی سرم هر لحظه بیشتر میشدند.
مسئله ها و دردسرهای جدید بین افکارم فریاد میکشیدند و دنبالِ جواب ها و راه حل هاشون میگشتند... از پیش افتاده ترین مسئله مثلِ "حالا چی بپوشم؟" گرفته تا صحبتی که با جیهوپ، یا در واقع یک شورشی، داشتم!

the Princess :::... ✔ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora