Fifteen| Be More Than a Fool

491 111 370
                                    

᯽ᴛᴏ ᴍɪɢʜᴛ ʟɪᴋᴇ ʟɪsᴛᴇɴ ᴛᴏ: ᴅᴜɴᴋɪʀᴋ ʙʏ ʜᴀɴs ᴢɪᴍᴇʀ

اهنگ فیلم دانکرک😉ببینید چقدر قشنگه🥺به محتوای احساسی این پارت هم میخوره

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«بیشتر از یه احمق باش»
•᯽❀᯽•

دستش رو با پشت شلوارش پاک کرد. دو روز گذشته رو صرف سر هم کردن و ربط دادن چند تا کلمه به هم و سر دراوردن از چندتا موضوع کرده بود. تا با اینجا اومدن و حرف زدن یکجا تمام سردرگمی هاش از بین برن.

پنج دقیقه بود که جلوی شماره ی ۲۸ وایساده بود ولی احتمال اینکه یهو از همه جا بیخبر لویی در رو باز کنه از اینکه هری در بزنه بیشتر بود.

هری غوطه ور تو احساسات متزلزل بود. خسته، گیج، تشنه...تشنه...تشنه. شاید اومده تا بازم لویی رو وسوسه کنه! میدونه که لو اگر یه بار لغزیده، میتونه باز هم اشتباه کنه. پس شاید یه بخش از اومدنش برای تکرار بود.

حال عجیبی داره، حس جدیدی که اومده تا لویی براش توصیف کنه. برای تحلیل این خود درگیری ذهنی و رها کردن وجودش از عذاب و شکنجه ی قبول نکردن، اومده. شاید خودش ندونه ولی این درمانی که دنبالش میگشت، توی خونه از همه جا بی خبر نشسته.

برای بار هزارم آب دهانش رو قورت داد و دستشو بالا برد. این  دفعه به خودش کلک زد و تو یه لحظه تقه ایی به چوب زد.

تمام استرس کل عمرش توی بدنش جمع شده بود و توی شکمش کش مکش حس میکرد. پاهاش هر لحظه میتونستن از نگاه داشتن بدنش استفاء بدن و فرو بریزه. هری ترسیده؟ شاید فقط از بی‌تجربگی اینطوری میکنه. یادشه که برای روز اول سربازی هم همینقدر وحشت زده بود. اما  این فرق میکنه!

ولی این وضعیت در حد کارآگاه اول شهر نبود. اون مرگ و میر و جسد و خون ادم ها رو دیده، ولی هیچ وقت اینطور نگران نشده بود. پس حق حقارت به سمتش رفت. "قوی باش احمق، عقلت کجا رفته؟"

خودش رو جمع جور کرد و برای بار آخر با استوار ایستادن و اعتماد به نفس همیشگی، در رو محکم تر و قابل شنیدن کوبید.

قلبش صد بار از کار کردن ایستاد تا صدای پا نزدیک تر شد و در از هم باز شد.

ابرو های لویی بعد دیدن سر پایین هری بالا پرید. اراستگی اش باعث تعجب و حبس شدن نفس هری شد. موهاش تا خالا انقدر قشنگ بالا نبودن، یا شاید هری کور بوده! یه سیگار تیره روی لب هاشه. هری میدونسته اون سیگار میکشه، هم تو خونه دیده هم جیبش. لبخندش آروم آروم از خجالت محو شد، و  پایین تیشرت مشکی اش رو گرفت و کشید. سیگارش رو تو دستش گرفت و با ناخن دست دیگرش روی چوب در میکشید.

لویی: کارآگاه ؟!؟

هری: س-سلام

صداش گرفته بود و انگار برای بیرون اومدن راهی نداره. لویی با دیدن آشفتگی آشکار اون، نگرانی رو حس کرد. اخم نامحسوسی کرد.

Alcohol Smell And Blood TraceWhere stories live. Discover now