Sixteen | Desmond Reese

478 102 199
                                    

᯽ᴛᴏ ᴍɪɢʜᴛ ʟɪᴋᴇ ʟɪsᴛᴇɴ ᴛᴏ: ʏᴏᴜ ᴅʀᴏᴡɴ ɪɴ ᴛᴇᴀʀs ʙʏ ᴍᴜsᴛᴀғᴀ ᴀᴠsᴀʀᴏɢʟᴜ

خیلی شیرینه🥲

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«دزموند ریس»

•᯽❀᯽•

لویی: هریییی... هری وایسا دیگه نمیتونم

هری ده متر جلوتر دویدنش رو متوقف کرد و در حال در جا زدن پیش لویی برگشت‌. با هر قدم بند گرمکن ورزشیش به سینه اش میخورد و صدای زیپ فلزیش میومد. کلاه بافتنیش رو روی گوش هاش کشید و نم نمک از حرکت ایستاد.

لو خمیده و دستشو رو زانو هاش گذاشته بود. سینش تند تند جلو و عقب میرفت و سوز سحر ریه اش رو می‌سوزوند. مو هاش رو از پیشونیش کنار زد و عرقش رو پاک کرد.

هری: تو اصلا فعالیتی داری؟

لویی: حالا... هی ... تیکه بنداز

هری: کلا ده دقیقه از خونه دور شدیم و همین حالاشم جا زدی

لویی: میشه... بشینیم

هری از دستش چشماشو تو حدقه چرخوند و دستشو به کنار بدنش انداخت. دور و اطراف رو گشت و به نیمکت چوبی اشاره کرد. لو بدون تلف کردن وقت رفت و روش ولو شد. پاهاش رو دراز کرد و ارنج هاشو رو پشتی نیمکت گذاشت بعد سرشو عقب برد. زبونش رو بیرون آورد تا نفس عمیق بکشه.

لویی: وای خدا مُردم

هری کنارش نشست و بطری آبش رو سمتش گرفت. لویی گرفت و نصف بطری رو یه نفس سر کشید.

هری: نکن؛ بعدش پهلوت درد میگیره

لویی: چقدر دیگه مونده؟

به ساعتش نگاه کوتاهی انداخت.

هری: اععمم ... ۲۰ دقیقه

لویی: عایییی... تمومه. من چهار دست و پا بر میگردم تو تختم

نیم خیز شد که بره و هری وسط خندیدن ساعدشو گرفت و روی نیمکت برش گردوند.

لویی: ولم کن ظالم... ساعت ۶ صبح منو از زیر پتوم کشیدید بیرون که چی بشه؟

هری: دویدن اول صبح مغزو باز میکنه. روز با نشاط و انرژی شروع میشه

لویی: تو به مغزت نیاز داری برای من سالهاست کار نکرده... ولم کن بزار برگردم

هری هر بار به دلقک بازی و تلاش های نمایشی برای رفتن لو میخندید.

هری: بشین مرد... دیگه نمیدویم پیاده روی میکنیم

لویی: به شرطی که منو بکشی من دیگه جوون ندارم، خوابم میاد

هری: تو چی ایی؟ کوالا؟ ۲۸ ساعت شبانه روز خوابی

لویی: تو چرا خوابت نمیاد؟ دیشب دیر رفتی، کله سحر جلو در بودی

هری: چون من رو برنامه زندگی میکنم

Alcohol Smell And Blood TraceWhere stories live. Discover now