Twelve | Hela

431 107 80
                                    

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«هِلا»
•᯽❀᯽•

سیگارش رو نصفه زیر پاش له کرد. موهاش رو برای بار صدم بازکرد و محکم تر بست ولی فقط پوست وسط سرش با کشیده شدن تقاص حرص خوردنش رو میداد. حرص خوردن از عدم شجاعت برای زدن در خونه ایی که میخواست بدونه متعلق به قاتل هست، یا فقط یه حدس احمقانه دیگه اس که تو سرش ریشه دوانده و سر آخر شرمنده اش میکنه.

زین، احمقه. ولی محتاط. یه بیشعور که از دستور اکید و مستقیم پلیسی عصبانی سرپیچی میکنه، که هشدار داده این کار باعث میشه یه مرد دیگه رو هم از دست بده. با خودش میگه دچار درگیری نمیشم فقط سوال و میرم. حتی فکر نمیکنه این ادم با پلیس با رقبت بیشتری حرف خواهد زد.

از طرفی او و اعضای اون خونه نمی‌خواستن چشمشون به هم بیوفته. ولی باز قدم هاشو بلند کرد تا دستش رو به زنگ در برسونه. دستش عرق کرده، میلرزه و شاید می‌ترسه. ولی زین اومده که بر نگرده. مگه چقدر قراره بد باشه، مگه چی اتفاق میوفته؟

چند ثانیه گذشت تا صدای پا نزدیک در بشه. پسری بلند و باریک، با موهای قهوه ایی از پشت در به زین نگاه کرد.

پسر: هی رفیق

زین: سلام

پسر: میتونم کمکی کنم؟

لبش رو تر کرد و ناخواسته گردنش رو کشید تا توی خونه رو بررسی کنه. بعد با ابزار بی تقصیری سرش رو کج کرد و با پسر متعجب چشم تو چشم شد.

زین: هِلا خونه اس؟

پسر: شما؟

چشم هاش رو رو زین می‌غلتوند و بررسی‌اش میکرد. زین براش یه لنگه ابرو بالا انداخت چون این کارش رقت انگیز بود. و توهین آمیز به ظاهر شیک و بوی خاص سیگارش. سعی کرد خونسرد ادامه بده پس گلوش رو صاف کرد تا به پسر توضیح بده که اصل مطلب خودش وارد شد‌.
صدای یه دختر متوقفش کرد.

+ کیه بِرَد ؟

و خودش رو به در رسوند. موهای بلند و مشکی ایی که زین توقع داشت ببینه، حالا خیلی کوتاه شده بودن، دور گردنش رو پر کرده و چشمای کشیده و تیره اش با دیدن چهره ی زین گرد شد.

این اولین دلیلی بود که زین رو متقاعد کرد اشتباه اومده.

هلا: زینی... تو!

زین: سلام دختر
دهنش از تعجب باز موند، ولی ذوقی نمایان نبود. بیشتر جاخورد. توقع نداشت زین رو به هیچ عنوان، هیچ جا ببینه‌. نه بعد از گذشته ی نه چندان دور‌.

هلا: فکرشو نمیکردم باز ببینمت، لیام خوبه؟

با تلفظ اسم لیام صداش لرزید‌. انگار از جواب سوال، چه اره چه نه، میترسید.

زین سرش رو مایین انداخت و تعلل کرد تا جوابی نده، چه راست چه دروغ.

هلا چشم هاشو ریز کرد و بعد قدمی به جلو برداشت و بیشتر معلوم شد. با لحن شکاک گفت.

Alcohol Smell And Blood TraceWhere stories live. Discover now